پارت10
#پارت10
#افسونگر
با تته پته می خواستم التماس کنم ... می خواستم از خودم دفاع کنم ... اما قبل از من جیمز
گفت:
- خانوم کالن ... همه اش تقصیر من بود ... افسون مقصر نیست ...
با خشم گفت:
- تو حرف نزن جیمز ... اگه به فروشنده نیاز نداشتیم همین الن اخراجت می کردم ... تو
اینجا چی کار می کنی؟ برگرد سر کارت ...
با بغض رفتم طرفش ... گوشه لباس بلند آبیشو گرفتم و گفتم:
- خانوم کالن خواهش می کنم ... من به این کار احتیاج دارم ...
با خشم هولم داد ... اینقدر ضعیف بودم که تعادلم رو از دست دادم و محکم خورد به میز
میوه ها ... پخش زمین شدم ... جیمز دوید به طرفم ... جز جیمز کسی جرئت نداشت
کمکم کنه ... تو چشمای همه دخترای اونجا ترحم رو می دیدم و من از ترحم بیزار بودم ....
صدای جیغ خانوم کالن بلند شد:
- دختره پتیاره برو بیرون گفتم ... جای تو اینجا نیست ... جای تو توی فاحشه خونه
هاست ...
خدایا چرا؟! چرا همه فکر می کنن من هرزه ام؟ به چه جرم پیشونی من رو اینقدر سیاه
نوشتی؟ چرا باید سرنوشتم به سیاهی سرنوشت مادرم باشه ... حتی از اونم سیاه
تر! جیمز زیر بازوم رو گرفت ... غمی از چشماش بیرون می زد که از وصفش عاجزم ...
آروم گفت:
- من واقعلا متاسفم افسون ... واقعا نمی دونم چی بگم ... باور کن خودم باهاشون صحبت
میکنم راضیشون می کنم برگردی ... اگه راضی نشدن هر طور شده باشه یه کار
بهتر برات پیدا می کنم ... قول می دم ...
با نفرت بازومو از دستش بیرون کشیدم ... از جا بلند شدم ... درد بدنم بیشتر شده بود و بدتر
لنگ می زدم ... گفتم:
#افسونگر
با تته پته می خواستم التماس کنم ... می خواستم از خودم دفاع کنم ... اما قبل از من جیمز
گفت:
- خانوم کالن ... همه اش تقصیر من بود ... افسون مقصر نیست ...
با خشم گفت:
- تو حرف نزن جیمز ... اگه به فروشنده نیاز نداشتیم همین الن اخراجت می کردم ... تو
اینجا چی کار می کنی؟ برگرد سر کارت ...
با بغض رفتم طرفش ... گوشه لباس بلند آبیشو گرفتم و گفتم:
- خانوم کالن خواهش می کنم ... من به این کار احتیاج دارم ...
با خشم هولم داد ... اینقدر ضعیف بودم که تعادلم رو از دست دادم و محکم خورد به میز
میوه ها ... پخش زمین شدم ... جیمز دوید به طرفم ... جز جیمز کسی جرئت نداشت
کمکم کنه ... تو چشمای همه دخترای اونجا ترحم رو می دیدم و من از ترحم بیزار بودم ....
صدای جیغ خانوم کالن بلند شد:
- دختره پتیاره برو بیرون گفتم ... جای تو اینجا نیست ... جای تو توی فاحشه خونه
هاست ...
خدایا چرا؟! چرا همه فکر می کنن من هرزه ام؟ به چه جرم پیشونی من رو اینقدر سیاه
نوشتی؟ چرا باید سرنوشتم به سیاهی سرنوشت مادرم باشه ... حتی از اونم سیاه
تر! جیمز زیر بازوم رو گرفت ... غمی از چشماش بیرون می زد که از وصفش عاجزم ...
آروم گفت:
- من واقعلا متاسفم افسون ... واقعا نمی دونم چی بگم ... باور کن خودم باهاشون صحبت
میکنم راضیشون می کنم برگردی ... اگه راضی نشدن هر طور شده باشه یه کار
بهتر برات پیدا می کنم ... قول می دم ...
با نفرت بازومو از دستش بیرون کشیدم ... از جا بلند شدم ... درد بدنم بیشتر شده بود و بدتر
لنگ می زدم ... گفتم:
۳.۴k
۰۶ خرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.