𝙿𝚊𝚛𝚝⁴
𝚆𝚒𝚕𝚍 𝚛𝚘𝚜𝚎🌹
♡: تو باید از این جدا شی
جیهوپ: چی داری میگی مامان
♡: همین که گفتم تو از اولشم باید با سانا (دختر خاله جیهوپ) ازدواج میکردی.
جیهوپ: بسه دیگه
♡: اگه از این جدا نشی دیگه حق نداری خانوادتو ببینی.
راوی: مامان جیهوپ نزاشت حتی پسرش بهش جواب بده ، با شتاب حرکت کرد سمت در ا/ت که جلوی در وایساده بودو زد کنار ، کیفشو از برداشت و رفت.
جیهوپ: ا/ت من.....
راوی: ا/ت دستشو آورد بالا به این معنی که نمیخواد چیزی بشنوه و بعدوسریع دویید سمت بالکن.
در بالکنو باز کرد و رفت توش تا یه هوایی تازه کنه. و بعد زد زیر گریه .
یکم که آروم شد برگشت داخل خونه و دید که جیهوپ رو مبل نشسته و سرشو با دستاش گرفته.
ا/ت: هو...هوپی
جیهوپ سرشو آورد بالا و به ا/ت نگا میکرد
ا/ت: من نمیخوام زندگیتو خراب کنم. بخاطر همین....
جیهوپ: چرا نمیفهمی(باداد) زندگی من تویی(اروم)
ا/ت: منو ببخش ولی نمیتونم تو این وضع بمونم.
جیهوپ: تو کدوم وضع ، زندگی ما چشه
ا/ت: برای فردا وقت دادگاه میگیرم.
راوی: جیهوپ با حاله ای از اشک که تو چشماش بود یه پوز خند زد و کتشو برداشت و از خونه رفت بیرون.
ا/ت یه دوست وکیل داشت و زنگ زد به اون چون اون میتونست که اونا رو کمک کنه.
ا/ت: سلام خوبی
ماری: سلام ، مرسی تو خوبی.
ا/ت: ممنون ، میخواستم برام وقت دادگاه بگیری
ماری: اتفاقی افتاده؟
ا/ت: میخوام از هوسوک جدا شم
ماری: چییییی ، تو دیوونه شدی
ا/ت: میتونی کمکم کنی؟
ماری: آ...آره، برای فردا خوبه
ا/ت: آره خوبه
ا/ت ویو: بعد اینکه تلفنم تموم شد زدم زیر گریه چون هیچ کس خونه نبود تا جایی که میتونستم بلند گریه کردم ولی این آرومم نمیکرد.
پاشد حاظر شدم و از خونه زدم بیرون.
۴ساعت بعد.....
ا/ت ویو: همین جوری داشتم راه میرفتم تو خیابون که یهو دیدم هوا تاریکه ، من کجام ، اینجا کجاس. حدود ۲ساعت بعد بلخره تونستم راه خونه رو پیدا کنم ساعت ۱شب بود.
بلخره رسیدم خونه ، درو باز کردم ، چراغا خاموش بود حتما جیهوپ هنوز نیومده خونه.
اشکی که رو گونم بودو پاک کردم و بینیمو کشیدم بالا و چراغا رو روشن کردم و با دیدن جیهوپ که رو مبل نشسته جیغ کشیدم
ا/ت: چرا توی تاریکی نشستی
جیهوپ: کجا بودی تا این موقع
•ادامه دارد•
▪︎رز وحشی▪︎
♡: تو باید از این جدا شی
جیهوپ: چی داری میگی مامان
♡: همین که گفتم تو از اولشم باید با سانا (دختر خاله جیهوپ) ازدواج میکردی.
جیهوپ: بسه دیگه
♡: اگه از این جدا نشی دیگه حق نداری خانوادتو ببینی.
راوی: مامان جیهوپ نزاشت حتی پسرش بهش جواب بده ، با شتاب حرکت کرد سمت در ا/ت که جلوی در وایساده بودو زد کنار ، کیفشو از برداشت و رفت.
جیهوپ: ا/ت من.....
راوی: ا/ت دستشو آورد بالا به این معنی که نمیخواد چیزی بشنوه و بعدوسریع دویید سمت بالکن.
در بالکنو باز کرد و رفت توش تا یه هوایی تازه کنه. و بعد زد زیر گریه .
یکم که آروم شد برگشت داخل خونه و دید که جیهوپ رو مبل نشسته و سرشو با دستاش گرفته.
ا/ت: هو...هوپی
جیهوپ سرشو آورد بالا و به ا/ت نگا میکرد
ا/ت: من نمیخوام زندگیتو خراب کنم. بخاطر همین....
جیهوپ: چرا نمیفهمی(باداد) زندگی من تویی(اروم)
ا/ت: منو ببخش ولی نمیتونم تو این وضع بمونم.
جیهوپ: تو کدوم وضع ، زندگی ما چشه
ا/ت: برای فردا وقت دادگاه میگیرم.
راوی: جیهوپ با حاله ای از اشک که تو چشماش بود یه پوز خند زد و کتشو برداشت و از خونه رفت بیرون.
ا/ت یه دوست وکیل داشت و زنگ زد به اون چون اون میتونست که اونا رو کمک کنه.
ا/ت: سلام خوبی
ماری: سلام ، مرسی تو خوبی.
ا/ت: ممنون ، میخواستم برام وقت دادگاه بگیری
ماری: اتفاقی افتاده؟
ا/ت: میخوام از هوسوک جدا شم
ماری: چییییی ، تو دیوونه شدی
ا/ت: میتونی کمکم کنی؟
ماری: آ...آره، برای فردا خوبه
ا/ت: آره خوبه
ا/ت ویو: بعد اینکه تلفنم تموم شد زدم زیر گریه چون هیچ کس خونه نبود تا جایی که میتونستم بلند گریه کردم ولی این آرومم نمیکرد.
پاشد حاظر شدم و از خونه زدم بیرون.
۴ساعت بعد.....
ا/ت ویو: همین جوری داشتم راه میرفتم تو خیابون که یهو دیدم هوا تاریکه ، من کجام ، اینجا کجاس. حدود ۲ساعت بعد بلخره تونستم راه خونه رو پیدا کنم ساعت ۱شب بود.
بلخره رسیدم خونه ، درو باز کردم ، چراغا خاموش بود حتما جیهوپ هنوز نیومده خونه.
اشکی که رو گونم بودو پاک کردم و بینیمو کشیدم بالا و چراغا رو روشن کردم و با دیدن جیهوپ که رو مبل نشسته جیغ کشیدم
ا/ت: چرا توی تاریکی نشستی
جیهوپ: کجا بودی تا این موقع
•ادامه دارد•
▪︎رز وحشی▪︎
۳۴.۹k
۰۸ بهمن ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۱۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.