fake kook
fake kook
part*²⁴
ا.ت: کوک
کوک: جانم
ا.ت: چرا ما اینقدر رابطتمون باهم سرده یعنی اینکه مثل بقیه نیستیم
کوک: الان بقیه منظورت با کیه
ا.ت: همنیجوری میگم
کوک: چطور رابطه ای میخوای
ا.ت: نمیدونم😑
کوک اومد نزدیکم من میرفتم عقب تر میومد نزدیک تر هی میرفتم عقب تر که خوردم به دیوار
ا.ت: داری میترسونیم
کوک: از من میترسی؟
ا.ت: نه نمیترسم
کوک: واقعا راستشو بگو
ا.ت: راستشو میگم
صورتشو به صورتم نزدیک کرد لبشو چسبوند به لبم که یک دفعه در باز شد چرخیدیم سمت در مامان بزرگ بود
ا.ت: مامان جون
سریع درو بست و رفت
کوک: ا.ت
ا.ت: جونگکوک چیشد یعنی مامان جون فهمید
کوک: اره
ا.ت: باید هرچه زودتر بریم باهاش حرف بزنیم تا کسیو نگفته
کوک: باشه
سریع رفتم پیش مامان بزرگ
ا.ت: مامان جون مامان جون یه لحظه وایسا
م.ب: جانم چیشده
ا.ت: مامان جون یه لحظه میای اینجا
م.ب: جانم چیشده
ا.ت: میشه به کسی نگی که چی دیدی
م.ب: منظورت چیه
ا.ت: همین که درو باز کردی
م.ب: اها باشه نمیگم
ا.ت: مرسی
م.ب: چند وقته باهمین
کوک: دوهفتست
م.ب: پس اون قرار بار اولتون بود تو حیاط
ا.ت: مامان جون تو دیدی؟
م.ب: عزیزم کور که نیستم
ا.ت: 😓
م.ب: چرا ناراحتی دخترم من که گفتم به کسی نمیگم
ا.ت: 😊
م.ب: شما کارتون ادامه بدین من برم😉(مامان بزرگ افسانه ای)
part*²⁴
ا.ت: کوک
کوک: جانم
ا.ت: چرا ما اینقدر رابطتمون باهم سرده یعنی اینکه مثل بقیه نیستیم
کوک: الان بقیه منظورت با کیه
ا.ت: همنیجوری میگم
کوک: چطور رابطه ای میخوای
ا.ت: نمیدونم😑
کوک اومد نزدیکم من میرفتم عقب تر میومد نزدیک تر هی میرفتم عقب تر که خوردم به دیوار
ا.ت: داری میترسونیم
کوک: از من میترسی؟
ا.ت: نه نمیترسم
کوک: واقعا راستشو بگو
ا.ت: راستشو میگم
صورتشو به صورتم نزدیک کرد لبشو چسبوند به لبم که یک دفعه در باز شد چرخیدیم سمت در مامان بزرگ بود
ا.ت: مامان جون
سریع درو بست و رفت
کوک: ا.ت
ا.ت: جونگکوک چیشد یعنی مامان جون فهمید
کوک: اره
ا.ت: باید هرچه زودتر بریم باهاش حرف بزنیم تا کسیو نگفته
کوک: باشه
سریع رفتم پیش مامان بزرگ
ا.ت: مامان جون مامان جون یه لحظه وایسا
م.ب: جانم چیشده
ا.ت: مامان جون یه لحظه میای اینجا
م.ب: جانم چیشده
ا.ت: میشه به کسی نگی که چی دیدی
م.ب: منظورت چیه
ا.ت: همین که درو باز کردی
م.ب: اها باشه نمیگم
ا.ت: مرسی
م.ب: چند وقته باهمین
کوک: دوهفتست
م.ب: پس اون قرار بار اولتون بود تو حیاط
ا.ت: مامان جون تو دیدی؟
م.ب: عزیزم کور که نیستم
ا.ت: 😓
م.ب: چرا ناراحتی دخترم من که گفتم به کسی نمیگم
ا.ت: 😊
م.ب: شما کارتون ادامه بدین من برم😉(مامان بزرگ افسانه ای)
۱۱.۴k
۲۹ مهر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.