فیک ۵٢
فیک ۵٢
هانا کمی دست پاچه شد و گفت
هانول:هیچی کشه مو یادم رفت برش دارم
کوک:اوکی
هانول به سمت حموم رفت وقتی درشو باز کرد دعا میکرد که سره جاش باشه که بود
سریع بی*بی چک رو برداشت و کرد تو جیبه شلوارش و از حموم اومد بیرون
و به سمت اتاقش رفت
.........
کوک
با اخم به گوشیش نگاه میکرد یعنی هانول حا*مله بود پسر کمی خوشحال شد که داره بابا میشه از یه طرف هم ناراحت بود که هانور چیزی بهش نگفته بود
کوک میدونست که هانول نمیخواد این بچه رو نگه داره
و با بهونه های مختلف به طرف کوک بیاد
ولی کوک زرنگ تر از این حرفا بود آروم گوشیشو برداشت تا با
نگهبان صحبت کنه
نگه: ارباب
کوک:میخوام به کاری رو برام آنجام بدی ..........
نگ:چشم ارباب
گوشی رو قطع کرد و به تاج تخت تکه داد تا کمی ریسک کنه
و با خودش زمزمه می کرد
کوک:آه بی *بی داری منو دق میدی
هانا کمی دست پاچه شد و گفت
هانول:هیچی کشه مو یادم رفت برش دارم
کوک:اوکی
هانول به سمت حموم رفت وقتی درشو باز کرد دعا میکرد که سره جاش باشه که بود
سریع بی*بی چک رو برداشت و کرد تو جیبه شلوارش و از حموم اومد بیرون
و به سمت اتاقش رفت
.........
کوک
با اخم به گوشیش نگاه میکرد یعنی هانول حا*مله بود پسر کمی خوشحال شد که داره بابا میشه از یه طرف هم ناراحت بود که هانور چیزی بهش نگفته بود
کوک میدونست که هانول نمیخواد این بچه رو نگه داره
و با بهونه های مختلف به طرف کوک بیاد
ولی کوک زرنگ تر از این حرفا بود آروم گوشیشو برداشت تا با
نگهبان صحبت کنه
نگه: ارباب
کوک:میخوام به کاری رو برام آنجام بدی ..........
نگ:چشم ارباب
گوشی رو قطع کرد و به تاج تخت تکه داد تا کمی ریسک کنه
و با خودش زمزمه می کرد
کوک:آه بی *بی داری منو دق میدی
۱۹.۶k
۳۱ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۴۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.