من فقط یه فن گرل بودم(:💜《7》
یه دفعه اومد بغلم منم محکم بغلش کردم که نترسه
جین:حالا باید وسط فیلم ترسناک برق بره؟
نامجون:نترس لولو بخاد بخورت من هستم😂
جین:😊🗡ادامه بده گلم
نامجون:غلط کردم
جیهوپ:من الان چیکار کنم؟؟؟؟؟؟؟
تهیونگ:هیچی بخوابیم شب بخیر.
دست جیمین و گرفت رفتن اتاقشون(منحرف نشید)
منم همونجوری که میساکی بغلم بود پاشدم رفتیم
اتاق.
از زبون میساکی
M:میشه من پیشه تو بخوابم؟آخه میترسم
کوکی:آخی بچه بش.
M:من بچه نیستم
کوکی:ثابت کن
یه لگد زدم به جای حساسش🍌 و در رفتم
کوکی:ایییییی دستم بهت برسه زندت نمیزارم
M:حالا بچم؟
کوکی:*نگاه پر حرص*
M:خب حالا ببخشید اصلا نخواستم پیشت بخوابم برو بینم
و بعد رفتم رو تختم
"سه نصف شب"
یه صدایی از سالن اومد نکنه اون زامبیه تو فیلم باشه
واییییییییییی آروم رفتم سمت تخت کوکی الان خواب بود یواش کنارش خوابیدم
*فردا صبح*
چشمامو باز کردم و با صورت جونگکوک که نیم سانتی صورتم بود مواجه شدم نگاه کردم تو خوابم خوشگله
دستمو بردم سمت صورتش آروم نوازشش کردم یه دفعه چشماش رو باز کرد..هول شدم و یه لگد زدم وسط پاش که پرت شد پایین تخت
M:واییییییییییی ببخشید نمیخواستم بزنم هول شدم رفتم پایین تخت دستم رو گذاشتم رو........
یه دفعه به خودم اومدم سریع دستمو برداشتم
M:اممم من چیزه حواسم نبود ببخشید
کوکی:چرا هر دفه میزنی.....؟با بچه دار شدن من مشکل داری؟
M:نه نه حواسم نبود
کوکی:اوکی حالا دستم رو بگیر بلند شم دستشو گرفتم
داشت بلند میشد که یه دفعه پاش پیچ خورد و افتاد روم
(تخت پشت میساکی بود اون افتاد رو تخت کوک هم روش)
همینجوری تو شک بودیم که در باز شد
جیمین:اووووووو چیکار میکنین؟؟؟شیطونا😉😈
کوکی:پاااااارک جیییییمییییین برو بیرونشون
جیمین:باشه باشه من میرم تا شما کارتونو بکنید😃😉
جیمین رفت
کوکی پاشد منم سریع پاشدم رفتم بیرون....
"این پارت جمله پایانی نداره"
پایان پارت 《7》
نویسنده:
KIM_ISOMY
کپی ممنوع🚫🚫🚫🚫
جین:حالا باید وسط فیلم ترسناک برق بره؟
نامجون:نترس لولو بخاد بخورت من هستم😂
جین:😊🗡ادامه بده گلم
نامجون:غلط کردم
جیهوپ:من الان چیکار کنم؟؟؟؟؟؟؟
تهیونگ:هیچی بخوابیم شب بخیر.
دست جیمین و گرفت رفتن اتاقشون(منحرف نشید)
منم همونجوری که میساکی بغلم بود پاشدم رفتیم
اتاق.
از زبون میساکی
M:میشه من پیشه تو بخوابم؟آخه میترسم
کوکی:آخی بچه بش.
M:من بچه نیستم
کوکی:ثابت کن
یه لگد زدم به جای حساسش🍌 و در رفتم
کوکی:ایییییی دستم بهت برسه زندت نمیزارم
M:حالا بچم؟
کوکی:*نگاه پر حرص*
M:خب حالا ببخشید اصلا نخواستم پیشت بخوابم برو بینم
و بعد رفتم رو تختم
"سه نصف شب"
یه صدایی از سالن اومد نکنه اون زامبیه تو فیلم باشه
واییییییییییی آروم رفتم سمت تخت کوکی الان خواب بود یواش کنارش خوابیدم
*فردا صبح*
چشمامو باز کردم و با صورت جونگکوک که نیم سانتی صورتم بود مواجه شدم نگاه کردم تو خوابم خوشگله
دستمو بردم سمت صورتش آروم نوازشش کردم یه دفعه چشماش رو باز کرد..هول شدم و یه لگد زدم وسط پاش که پرت شد پایین تخت
M:واییییییییییی ببخشید نمیخواستم بزنم هول شدم رفتم پایین تخت دستم رو گذاشتم رو........
یه دفعه به خودم اومدم سریع دستمو برداشتم
M:اممم من چیزه حواسم نبود ببخشید
کوکی:چرا هر دفه میزنی.....؟با بچه دار شدن من مشکل داری؟
M:نه نه حواسم نبود
کوکی:اوکی حالا دستم رو بگیر بلند شم دستشو گرفتم
داشت بلند میشد که یه دفعه پاش پیچ خورد و افتاد روم
(تخت پشت میساکی بود اون افتاد رو تخت کوک هم روش)
همینجوری تو شک بودیم که در باز شد
جیمین:اووووووو چیکار میکنین؟؟؟شیطونا😉😈
کوکی:پاااااارک جیییییمییییین برو بیرونشون
جیمین:باشه باشه من میرم تا شما کارتونو بکنید😃😉
جیمین رفت
کوکی پاشد منم سریع پاشدم رفتم بیرون....
"این پارت جمله پایانی نداره"
پایان پارت 《7》
نویسنده:
KIM_ISOMY
کپی ممنوع🚫🚫🚫🚫
۱۶.۵k
۱۳ بهمن ۱۴۰۱