فیک جنون فصل ۲
پارت ۱۹☆☆☆☆
به خونه رسیده بودیم
از ماشین پیاده شدم و یونگی اومد کمکم کرد تا بتونیم سوار آسانسور بشیم
با سختی کلید رو از توی جیب شلوارش در آورد و توی در خونه انداخت و بازش کرد
کمکم کرد تا روی تخت بشینم هوفی کشیدم و دستم رو روی زخمم گذاشتم
یونگی بالای سرم وایستاده بود و نگاهم میکرد
طوری نقس میزد و دهنش باز بود که انگار چیزی میخواست بگه
انقد خسته بودم که حال پرسیدن سوال رو ازش نداشتم
تا اینکه خودش کلمه ای به زبون آورد
-بانداژ بیارم؟
کمی سکوت کردم و تکونی به خودم دادم
+نه اول دوش میگیرم
دستاش رو به کمر زد و اخماش رو توی هم برد
-هر جور راحتی
با دیدن دوباره من دستاش رو پایین انداخت و نگران طور گفت
-الان چیکار کنم؟
+فعلا میخوام تنها باشم
یکی از ابرو هاش رو بالا برد و گفت
-خیل خوب
بعد از گفتن این کلمه از اتاق بیرون رفت و در رو بست
بعد از چند دقیقه از جام بلند شدم
بند کمر بندی که داشتم رو باز کردم و دستمالی که جیهوپ به زخمم بسته بود رو هم در آوردم
دکمه های لباس غرق خونم رو باز کردم و گوشه ای از حموم انداختم
وان رو پر از آب کردم و رفتم توش دراز کشیدم
صحنه عجیبی و در عین حال جالبی بود
من با لباس زیر های سیاه و پوتین هایی که هنوز درشون نیاورده بودم
توی یه وان پی از خون
سرم رو به عقبه وان تکیه داده بودم و به سقف نگاه میکردم
فقط فکر میکردم
نمیدونستم به چی ولی در افکار پوچم غرق شده بودم
حالا حتا فکری برای کردن نداشتم ولی باز به جایی خیره شده بودم
خیلی وقت بود توی وان دراز کشیده بودم
در حموم باز شد
یونگی اومد تو از دیدن خون توی وان تعجب کرد ولی میدونست حرف هاش فایده نداره و من دوباره یه جوابی دارم
دستش وسایل پانسمان بود
لبه ی وان نشست و کمی به دیوار روبروش نگاه کرد
و بعد اون سکوت ترسناک رو شکست
-نمیای بیرون
هوفی کشیدم و از جام بلند شدم و بقلش روی لبه وان نشستم
از تنم آب و خون میچکید و به یونگی نگاه میکردم
توی جعبه کمک های اولیه دنبال وسایل میگشت
پنبه رو برداشت و بهش الکل زد بعد آروم روی زخمم کشید
آخی بلند کشیدم و دستش رو پس زدم
با نگاه نگرانش که کل امروز روی صورتش بود بهم نگاه کرد
دوباره پنبه رو روی زخمم گذاشت
لبه های وان رو گرفته بودن و فشار میدادم
آروم دستش رو کنار برد و پارچه رو دور کمرم میپیچید در اون حال به صورتش نگاه میکردم
روی ابروش و لب پایینش زخم کوچیکی ایجاد شده بود و دور چشمش کبود بود
کمی عصبی شدم و به جانگ کوک لعنت فرستادم
بعد چسب زخم رو از میون وسایل ها برداشتم و روی زخمش زدم
با لبخند ملایم و مهربونی بهم نگاه کرد
بعد روی گونمو بوسه زد و از جاش بلند شد
-لباساتو رو بپوش من میرم بیرون
بعد رفت بیرون و در رو پشت خودش بست
بعد از پوشیدن لباس هام از حمومی که داخل اتاق بود بیرون اومدم و روی تخت کنار یونگی نشستم
دستش یه نامه بود و بهش خیره شده بود
با تعجب بهش نگاه کردم ولی انگار زیادی محو عمق نامه شده بود
+اون چیه دستت
نامه رو توی دستش چرخوند و دوباره نگاهش کرد
-این رو خیلی وقت پیش باید بهت میدادم
با تعجب نگاهش کردم و سوال هام رو شروع کردم
+منظورت چیه
-میدونی امروز چه روزیه
+نه
-۲۶ دسامبر
کمی توی فکر فرو رفتم و بعد سریع به عقل اومدم
+اوه خدای من پاک یادم رفته بود سالگرد جیمینه
خیلی خونسرد و آروم شروع به حرف زدن کرد
-آره .دقیقا دو سال پیش همین موقع من پیش جیمین نشسته بودم و اون درباره تو با من حرف میزد
سرم رو پایین گرفتم و توی فکر رفتم
-ولی اون از من یه درخواست کرد
+اینکه مراقب من باشی؟
-به جز اون ازم خواست تا چیزی رو دو سال بعد بهت بدم
+چی
-این نامه .این نامه رو بهم داد و ازم خواست تا امروز بهت بدمش
+چ چی تو چرا زود تر بهم نداده بودیش
-نمیتونستم زیر قولم بزنم
+باورم نمیشه یونگی
- اون یه شرط گذاشته بود تو باید کنار آموزشگاه دقیقا ردی همون صندلیی که روز مرگش نشسته بود اینو بخونی
+خیل خوب همین الان میریم
-ولی حالت خوب نیست
+گفتم همین الان میریم
کمی سکوت کرد و از بی راهی هوفی کشید و روبروم وایستاد و دستشو داز کرد تا با هم بریم
به خونه رسیده بودیم
از ماشین پیاده شدم و یونگی اومد کمکم کرد تا بتونیم سوار آسانسور بشیم
با سختی کلید رو از توی جیب شلوارش در آورد و توی در خونه انداخت و بازش کرد
کمکم کرد تا روی تخت بشینم هوفی کشیدم و دستم رو روی زخمم گذاشتم
یونگی بالای سرم وایستاده بود و نگاهم میکرد
طوری نقس میزد و دهنش باز بود که انگار چیزی میخواست بگه
انقد خسته بودم که حال پرسیدن سوال رو ازش نداشتم
تا اینکه خودش کلمه ای به زبون آورد
-بانداژ بیارم؟
کمی سکوت کردم و تکونی به خودم دادم
+نه اول دوش میگیرم
دستاش رو به کمر زد و اخماش رو توی هم برد
-هر جور راحتی
با دیدن دوباره من دستاش رو پایین انداخت و نگران طور گفت
-الان چیکار کنم؟
+فعلا میخوام تنها باشم
یکی از ابرو هاش رو بالا برد و گفت
-خیل خوب
بعد از گفتن این کلمه از اتاق بیرون رفت و در رو بست
بعد از چند دقیقه از جام بلند شدم
بند کمر بندی که داشتم رو باز کردم و دستمالی که جیهوپ به زخمم بسته بود رو هم در آوردم
دکمه های لباس غرق خونم رو باز کردم و گوشه ای از حموم انداختم
وان رو پر از آب کردم و رفتم توش دراز کشیدم
صحنه عجیبی و در عین حال جالبی بود
من با لباس زیر های سیاه و پوتین هایی که هنوز درشون نیاورده بودم
توی یه وان پی از خون
سرم رو به عقبه وان تکیه داده بودم و به سقف نگاه میکردم
فقط فکر میکردم
نمیدونستم به چی ولی در افکار پوچم غرق شده بودم
حالا حتا فکری برای کردن نداشتم ولی باز به جایی خیره شده بودم
خیلی وقت بود توی وان دراز کشیده بودم
در حموم باز شد
یونگی اومد تو از دیدن خون توی وان تعجب کرد ولی میدونست حرف هاش فایده نداره و من دوباره یه جوابی دارم
دستش وسایل پانسمان بود
لبه ی وان نشست و کمی به دیوار روبروش نگاه کرد
و بعد اون سکوت ترسناک رو شکست
-نمیای بیرون
هوفی کشیدم و از جام بلند شدم و بقلش روی لبه وان نشستم
از تنم آب و خون میچکید و به یونگی نگاه میکردم
توی جعبه کمک های اولیه دنبال وسایل میگشت
پنبه رو برداشت و بهش الکل زد بعد آروم روی زخمم کشید
آخی بلند کشیدم و دستش رو پس زدم
با نگاه نگرانش که کل امروز روی صورتش بود بهم نگاه کرد
دوباره پنبه رو روی زخمم گذاشت
لبه های وان رو گرفته بودن و فشار میدادم
آروم دستش رو کنار برد و پارچه رو دور کمرم میپیچید در اون حال به صورتش نگاه میکردم
روی ابروش و لب پایینش زخم کوچیکی ایجاد شده بود و دور چشمش کبود بود
کمی عصبی شدم و به جانگ کوک لعنت فرستادم
بعد چسب زخم رو از میون وسایل ها برداشتم و روی زخمش زدم
با لبخند ملایم و مهربونی بهم نگاه کرد
بعد روی گونمو بوسه زد و از جاش بلند شد
-لباساتو رو بپوش من میرم بیرون
بعد رفت بیرون و در رو پشت خودش بست
بعد از پوشیدن لباس هام از حمومی که داخل اتاق بود بیرون اومدم و روی تخت کنار یونگی نشستم
دستش یه نامه بود و بهش خیره شده بود
با تعجب بهش نگاه کردم ولی انگار زیادی محو عمق نامه شده بود
+اون چیه دستت
نامه رو توی دستش چرخوند و دوباره نگاهش کرد
-این رو خیلی وقت پیش باید بهت میدادم
با تعجب نگاهش کردم و سوال هام رو شروع کردم
+منظورت چیه
-میدونی امروز چه روزیه
+نه
-۲۶ دسامبر
کمی توی فکر فرو رفتم و بعد سریع به عقل اومدم
+اوه خدای من پاک یادم رفته بود سالگرد جیمینه
خیلی خونسرد و آروم شروع به حرف زدن کرد
-آره .دقیقا دو سال پیش همین موقع من پیش جیمین نشسته بودم و اون درباره تو با من حرف میزد
سرم رو پایین گرفتم و توی فکر رفتم
-ولی اون از من یه درخواست کرد
+اینکه مراقب من باشی؟
-به جز اون ازم خواست تا چیزی رو دو سال بعد بهت بدم
+چی
-این نامه .این نامه رو بهم داد و ازم خواست تا امروز بهت بدمش
+چ چی تو چرا زود تر بهم نداده بودیش
-نمیتونستم زیر قولم بزنم
+باورم نمیشه یونگی
- اون یه شرط گذاشته بود تو باید کنار آموزشگاه دقیقا ردی همون صندلیی که روز مرگش نشسته بود اینو بخونی
+خیل خوب همین الان میریم
-ولی حالت خوب نیست
+گفتم همین الان میریم
کمی سکوت کرد و از بی راهی هوفی کشید و روبروم وایستاد و دستشو داز کرد تا با هم بریم
۱۲.۴k
۱۱ بهمن ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۱۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.