فیک تهیونگ پارت1
Fake taehyong part:1
ویو ات
با خیسی اب دهنم ک داره میریزه روی تخت از خواب بلند شدم
با یاد اوری اتفاق کشیدم تو فکر فرو رفتم
ویو دیشب:
علامت ها (بابا ی ات%) (مامان ات $) (خواهر ات #) (خود ات +)
%:گفتم تو جایی نمیری همینجا درس میخونی
$:بابات راست میگه تو حق نداری حرفی از کره بزنی
+:مامان من دیگ 21 سالمه 3 ساله ک به سن قانونی رسیدم خودم میدونم باید چیکار کنم
#:مامان ، بابا ولش کنید دیگ
%:نه مثل اینکه تو حرف آدمیزاد حالیت نمیشه ن
+:بابا لطفا ولم کن اینده ی من به خودم مربوط..........
ات هنوز حرفش رو تموم نکرده بود ک با سیلی ک بهش خورد ساکت شد
سعی کرد خودشو ضعیف نشون نده اما دخترک بزور بغضی ک گلوشو چنگ میزد رو کنترل میکرد تا مروارید های درخشانش روی صورت سفیدش روونه نشن
+:من بالاخره از پیشتون میرم مهم نیس کی ولی میرم تا حسرت ی لحظه دیدنم رو داشته باشید.
ویو ات
همینجوری ک توی فکر بودم با صدای در به خودم اومدم با صدای ملایمی گفتم بیاتو چون میدونستم خواهرمه (توی این سالها همش از دست مامان بابام کتک میخوردم اما کسی ک زخمم رو درمان میکرد همینطور قلبمو اون خواهرم بود و من خیلی دوسش داشتم)
#:خانم مهندس ساعت خواب
+:حالا مگه ساعت چنده
#:عزیزم ساعت 11 ظهر نمیخوایی بلند شی
+وای خاک به سرم شد که امروز با لیان قرار دارم
#:تو مارو کشتی با این لیان چرا ی بارم ک شد منو با خودت نمیبری بیرون
+:ببخشید ک تو بزرگ تری باید منو ببری
#:بلند شو زیاد حرف میزنی
+:هیییی اونیییی
#:هنوز نرفتی کره اینجوری میکنیا حالا بزار بری بعد کره ایی حرف بزن😅
+:یااااااا حرف کره رو نزن ک دلم خونه حالا هم برو ی نیمرو درست کن بخورم برای صبحانه
#:درست میکنم واست اما باید بگیم ناهار چون الان وقت ناهاره
با پرت کردن بالشتم برای میا با خنده رفتو در بست (میا اسم خواهر ات)
رفتم سمت حموم ی دوش 20 مینی گرفتم اومدم بیرون موهامو خشک کردم و گوشمو برداشتم و اهنگ him & i هالزی پلی کردم شروع کردم به لباس پوشیدن
ویو 10 مین بعد
رفتم پایین با دیدن بابام ی پشت چشم واسش ناز کردم بدون گفتن حرفی رفتم سمت میز نهارخوری
#:بیا اینم ناهارت
+:صبحونه
#:ناهار
+:صبحونه
#:ناااااااااااااهههههههااااااااااارررررررررر
+:صبحوننننننننننننننننههههههه
%:خفه شید دیگه روز تعطیل دست از سر من بر نمیدارین
+: باتو نبودیم وقتی خونه ایی حتی نمیتونیم بخنیدم شوخی کنیم انقد ک ضد حالی
بابای ات سریع به سمت ات رفت ک یهو................
خوببب تامام بچه ها لطفا حمایت کنید اولین باریه ک فیک مینویسم و نیاز به حمایت دارم. 💗
شرایط پارت بعد
فالوور: 40 تا
لایک:10
کامنت:5
منتظر حمایت هاتون هستم
#بی_تی_اس #فیک #فیلم_کره_ای #فیک_بی_تی_اس #فیک_تهیونگ #فیکشن #رمان #وانشات #کیپاپ #رمان
ویو ات
با خیسی اب دهنم ک داره میریزه روی تخت از خواب بلند شدم
با یاد اوری اتفاق کشیدم تو فکر فرو رفتم
ویو دیشب:
علامت ها (بابا ی ات%) (مامان ات $) (خواهر ات #) (خود ات +)
%:گفتم تو جایی نمیری همینجا درس میخونی
$:بابات راست میگه تو حق نداری حرفی از کره بزنی
+:مامان من دیگ 21 سالمه 3 ساله ک به سن قانونی رسیدم خودم میدونم باید چیکار کنم
#:مامان ، بابا ولش کنید دیگ
%:نه مثل اینکه تو حرف آدمیزاد حالیت نمیشه ن
+:بابا لطفا ولم کن اینده ی من به خودم مربوط..........
ات هنوز حرفش رو تموم نکرده بود ک با سیلی ک بهش خورد ساکت شد
سعی کرد خودشو ضعیف نشون نده اما دخترک بزور بغضی ک گلوشو چنگ میزد رو کنترل میکرد تا مروارید های درخشانش روی صورت سفیدش روونه نشن
+:من بالاخره از پیشتون میرم مهم نیس کی ولی میرم تا حسرت ی لحظه دیدنم رو داشته باشید.
ویو ات
همینجوری ک توی فکر بودم با صدای در به خودم اومدم با صدای ملایمی گفتم بیاتو چون میدونستم خواهرمه (توی این سالها همش از دست مامان بابام کتک میخوردم اما کسی ک زخمم رو درمان میکرد همینطور قلبمو اون خواهرم بود و من خیلی دوسش داشتم)
#:خانم مهندس ساعت خواب
+:حالا مگه ساعت چنده
#:عزیزم ساعت 11 ظهر نمیخوایی بلند شی
+وای خاک به سرم شد که امروز با لیان قرار دارم
#:تو مارو کشتی با این لیان چرا ی بارم ک شد منو با خودت نمیبری بیرون
+:ببخشید ک تو بزرگ تری باید منو ببری
#:بلند شو زیاد حرف میزنی
+:هیییی اونیییی
#:هنوز نرفتی کره اینجوری میکنیا حالا بزار بری بعد کره ایی حرف بزن😅
+:یااااااا حرف کره رو نزن ک دلم خونه حالا هم برو ی نیمرو درست کن بخورم برای صبحانه
#:درست میکنم واست اما باید بگیم ناهار چون الان وقت ناهاره
با پرت کردن بالشتم برای میا با خنده رفتو در بست (میا اسم خواهر ات)
رفتم سمت حموم ی دوش 20 مینی گرفتم اومدم بیرون موهامو خشک کردم و گوشمو برداشتم و اهنگ him & i هالزی پلی کردم شروع کردم به لباس پوشیدن
ویو 10 مین بعد
رفتم پایین با دیدن بابام ی پشت چشم واسش ناز کردم بدون گفتن حرفی رفتم سمت میز نهارخوری
#:بیا اینم ناهارت
+:صبحونه
#:ناهار
+:صبحونه
#:ناااااااااااااهههههههااااااااااارررررررررر
+:صبحوننننننننننننننننههههههه
%:خفه شید دیگه روز تعطیل دست از سر من بر نمیدارین
+: باتو نبودیم وقتی خونه ایی حتی نمیتونیم بخنیدم شوخی کنیم انقد ک ضد حالی
بابای ات سریع به سمت ات رفت ک یهو................
خوببب تامام بچه ها لطفا حمایت کنید اولین باریه ک فیک مینویسم و نیاز به حمایت دارم. 💗
شرایط پارت بعد
فالوور: 40 تا
لایک:10
کامنت:5
منتظر حمایت هاتون هستم
#بی_تی_اس #فیک #فیلم_کره_ای #فیک_بی_تی_اس #فیک_تهیونگ #فیکشن #رمان #وانشات #کیپاپ #رمان
۱۲.۶k
۰۲ آبان ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.