"•میکاپر من•" "•پارت2•"
نگهبان سری تکون داد. بهم اجازه ورد به کمپانی رو داد منم محل برگذاری ازمون رو از نگهبان پرسیدم... وقتی به محل ازمون رسیدم بلافاصه خانومی اومد سمت ـــ اسمت چیه؟. کاترین ـــ کیم کاترین. خانومه از لیست شرکت کننده ها اسممو پیدا کرد و بهم یک شماره داد ـــ وقتی شمارتو صدا کردن میری داخل و فردی رو که برات تعین کردنو میکاپ میکنی. سرمو تکون دادم رو صندلی خالی که کنار یه دختر ریز اندام بود نشستم.... بعد از انجام دادن میکاپ از اتاق ازمون اومدم بیرون و از سالن انتظار گذشتم به ساعت مچیم نگاهی انداختم ساعت 1:26 دقیقه بود و نتایج فردا میومد به کنار دستم نگاهی انداختم دیدم یه راه پلست ـــ اگه از این پله ها برم بالا بی تی اسو میبینم؟. کمی با خودم فکر کردم و شونه ای بالا انداختم ـــ حالا امتحانش ضرری نداری.از پله ها رفتم بالا و به یه سالن هشت اتاقه رسیدم رفتم سمت اتاق اولی هه چه خوش شانسم از داخلش صدا میومد گوشمو به در چسپوندم و داشتم به صداهای داخل اتاق گوش میکرد یهو در باز شد چون در به داخل باز شد منم تعادلمو از دست دادم و فرو رفتم تو بغل یکی و دستای همون شخص دور کمرم حلقه شد جرعت اینو نداشتم تا چشمامو باز کنم برای همین تند تند گفتم ـــ راهمو گم کردم در خروجی از کدوم سمته؟. دیدم چند نفر زدن زیر خنده. جیمین ـــ تهیونگ این خانم متشخص و فضولو ول کن فکنم پرس شد تو بغلت. چی من تو بغل تهیونگ بودم! با حرف جیمین دوباره همه زدن زیر خنده منم چشمامو باز کردم و سرمو کمی به سمت بالا کشیدم تا ببینم تهیونگ از نزدیک چه شکلیه همین که میخواستم بهش نگاه کنم دستای تهیونگ از دور کمرم باز شد و اینبار بازوهامو گرفت و کمکم کرد تا صاف وایسم سرمو بلند کردم اما نمیدونم چی شد فقط برای چند ثانیه یا کمتر نگاهم تو نگهاش گره خورد ـــ اگه اون خط قرمزو دنبال کنی به در خروجی میرسی. به خودم اومد سرمو تند تند تکون دادم بدون خدافظی یا تشکری تند دویدم سمت پله ها و مثل جت از پله ها اومد پایین، دستمو گذاشتم روی قلبم وای چرا اینقدر تند میزنه لابد از سرعت زیادمه! یاد عطر تن تهیونگ افتادم واقعا بوی خوبی میاد انگشتای دست راستمو بو کردم چون به لباسش خورده بود بوی تنشو گرفته بود... ساعت 17:05 بود که به خونه رسیدم رفتم داخل خونه و سرکی به اشپزخونه کشیدم تا مامانمو ببینم اما در کمال تعجب نبود پوفی کردم و به سمت اتاقم حرکت کردم... روی تخت اتاقم دراز کشیدم به سقف بنفش رنگم نگاهی انداختم نگاهمو از سقف اتاق گرفتم و روی تخت نشستم یهو یاد اتفاق ظهر افتادم با یاداوریش حرارت بدنم زیاد شد انگار داشتم خفه میشدم برای همین دو دکمه اولی پیراهنمو باز کردم.از روی تخت بلند شدم و به سمت پنجره حرکت کردم پنجررو باز کردم تا هوای بهم بخوره وقتی حرارت بدنم به حالت عادی برگشت رفتم سمت کیفم و گوشیمو از داخل درآوردم نگاهی به گوشی کردم دیدم 34 تماس از دست رفته از طرف مامانم داشتم برای همین بهش زنگ زدم هنوز یه بوق نخورده بود مامانم تماسو وصل کرد ـــ کتی کجایی؟. به ناخن های دستم نگاهی کردم ـــ خونه. مامان ـــ چرا اینقدر دیر برگشتی؟. کاترین ـــ ازمون طول کشید شرکت کننده ها زیاد بودن. مامانم اهانی گفت ـــ مامان خودت کجایی اومدم خونه نبودی. مامان ـــ مگه کاغذ روی یخچال رو نخوندی؟. کاترین ـــ نه وقتی دیدم نبودی اومدم اتاقم. مامان ـــ راستش واسه ای دو ماه اومدم بوسان. با صدای بلند گفتم ـــ چیییی. مامان ـــ چته دیوونه پرده گوشم پاره شد. کاترین ـــ مامان برای چی رفتی بوسان؟. مامان ـــ انتقال شدم به بوسان فقط دوماهه زود به زود بهت زنگ میزنم الان اگه حرفات تموم شد قطع کن چون اینجا خیلی کار سرم ریخته. با یه خدافظی قطع کردم. پوفی کردمو و خودمو انداختم روی تخت گوشیمو برداشتم و به وای فای خونه وصل شدم اول رفتم توی اینستا و پستای امروزی تهیونگو لایک کردم از اینستا خارج شدم و رفتم تو واتساپ تا یکم با دخترا حرف بزنم خواستم برم تو گپ که دیدم ♡ بهم اس داده بود
ــ سلام
ــ نه من خودم بیبی دارم
خواستم باهاش شوخی کنم برای همین نوشتم
ــ من بیبی خوبی میشم ددی!
دیدم پسره سین زد و درحال نوشتن بود
ــ بیبی من ناز تر از این حرفاست
براش نوشتم
ــ اصلا عکس بیبیتو بفرست مطمئنم از من خوشگل تر نیست
سین زد و بعد از سه دقیقه نوشت
ــ اتفاقا بیبی من از تو جذاب تره، عکشم گذاشتم پروفایل
به پروفایلش نگاهی کردم دیدم عکس یونتانه
براش استیکر خنده فرستادم و در کنارش نوشتم
ــ سگ تهیونگ بیبیته؟ میدونی که ته رو سگش حساسه
ایموجی که دهنش یه خط صاف به صورت عمودی بود رو برام فرستاد «😐» و در کنارش نوشت
ــ مهم نیس بچه خودمه و منم باباشم
چون از این بحث خسته شدم براش نوشتم
ــ بیخیال حالا اسمت چیه
پایان پارت 2
برای پارت بعد لایکا بشه 12
ــ سلام
ــ نه من خودم بیبی دارم
خواستم باهاش شوخی کنم برای همین نوشتم
ــ من بیبی خوبی میشم ددی!
دیدم پسره سین زد و درحال نوشتن بود
ــ بیبی من ناز تر از این حرفاست
براش نوشتم
ــ اصلا عکس بیبیتو بفرست مطمئنم از من خوشگل تر نیست
سین زد و بعد از سه دقیقه نوشت
ــ اتفاقا بیبی من از تو جذاب تره، عکشم گذاشتم پروفایل
به پروفایلش نگاهی کردم دیدم عکس یونتانه
براش استیکر خنده فرستادم و در کنارش نوشتم
ــ سگ تهیونگ بیبیته؟ میدونی که ته رو سگش حساسه
ایموجی که دهنش یه خط صاف به صورت عمودی بود رو برام فرستاد «😐» و در کنارش نوشت
ــ مهم نیس بچه خودمه و منم باباشم
چون از این بحث خسته شدم براش نوشتم
ــ بیخیال حالا اسمت چیه
پایان پارت 2
برای پارت بعد لایکا بشه 12
۲۹.۹k
۲۶ اسفند ۱۴۰۱