خونه جدید مبارک. فصل دوم پارت 5
جیمین به خاطر این که گردنبند رو نبستم خیلی عصبانی شده بود
ولی با یکم کیوت بازی خیلی راحت خر شد
ولی تصمیم گرفت برای این که یه وقت وسط راه موذی بازی در نیارم تصمیم گرفت بقیه ی مسیر رو باهام بیاد
تصمیم گرفتیم بریم دریاچه
حدودا ۱۰ دقیقه بود راه افتادیم که غرغر های جیمین شروع شد
جیمین: آخه چه کاریه ا/ت بیا با قدرتم راحت می برمت دیگه!!!
ا/ت:نخیر اینجوری نمیشه،باید پیاده روی کنیم
جیمین خیلی براش سخت بود که شیب و تیکه های گلی و سنگی رو بیاد ولی من عین بز راحت می رفتم بالا
جیمین خیلی عقب افتاده بود
و من توی حال خودم داشتم از سنگ ها بالا می رفتم
یکی از پشت بهم دست زد
فکر کردم جیمینه
با لبخند برگشتم
ولی چیزی که دیدم حتی نزدیک جیمین هم نبود
به موجود قد بلند لاغر خیلی بلند شبیه انسان لخت با پوست سبز لجنی و بدون صورت کچل، پاهاش از گل،شاخه،برگ پوشیده شده بود
ولی پاهاش مثل تنه درخت بلند بود
خشک شده بودم
یهو شکمش باز شد و یه چاقوی خونی ازش اومد بیرون
اون چاقو رو به آرومی برداشت
شکمش سریع ترمیم شد
با چاقو یه خط خیلی عمیق روی جای صورتش مثل لبخند برید
ازش مقدار خیلی زیادی خون می چکید و چاله ی خون بزرگی به وجود اومده بود
بعد اون زخم کش اومد و مثل یه تونل باز شد و اومد به سمتم
و صاف با اون دهن جر خورده اش روبه روی صورتم وایساد
همون موقع صدای جیمین اومد که داد می زد : ا/ت چی شده؟؟
صدا نزدیک بود
موجود انگشت استخونی سبز رنگش رو جوری که یعنی حرف نزنم روی لبام گرفت🤫
و بعد سرم رو به سمت صدای جیمین چرخوند
وقتی صورتم رو برگردوندم اون اونجا نبود
هیچ رد خونی نبود
جیمین رو از پشت یه درختی دیدم
جیمین: گردنبند بهم گفت خیلی ترسیدی چی شده؟ ا/ت لبات چی شده؟
به لبم دست زدم دستم خونی شد
با گوشیم چک کردم
دقیقا همون جا که موجود بهم دست زده بود هیچ پوستی روش نبود و کاملا گوشیم معلوم بود و خون اومده بود.
اگر به جیمین می گفتم این کار یه موجود عجیب سبز رنگه دیوونه است احتمالا بازم می گفت توهم زدم
چون وجود بختک منطقی تر از اینه که یه موجودی افتاده دنبالم تا اذیتم کنه
و این زخم بهم ثابت کرد که چیزایی که میبینم توهم نیست ولی بازم مدارک می خوام
چون اگر جیمین بشنوه دوباره می خواد منو ببره مشاور که نمی دونم اینا عوارض از دست دادن یکی از عزیزانته وکلی زر مفت دیگه
من می دونم افسردگی دارم ولی دیوونه نیستم
جیمین: ا/ت،ا/ت!!
به خودم اومدم جیمین داشت دستش رو جلوی صورتم تکون می داد
جیمین: ا/ت چته؟چرا از گچم سفید تری؟لبت چی شده؟
با لکنت گفتم: ی..گ..گ... گربه ..ج.جلوی چشمم...یه کبوتر رو گرفت ،خورد و بعد پرید رو صورتم
و..و.چون یهویی بود ترسیدم لبمم برای همین زخم شده
لبخندی زدم
توی ذهنم: پس این ماجرای جدید ماست
ولی با یکم کیوت بازی خیلی راحت خر شد
ولی تصمیم گرفت برای این که یه وقت وسط راه موذی بازی در نیارم تصمیم گرفت بقیه ی مسیر رو باهام بیاد
تصمیم گرفتیم بریم دریاچه
حدودا ۱۰ دقیقه بود راه افتادیم که غرغر های جیمین شروع شد
جیمین: آخه چه کاریه ا/ت بیا با قدرتم راحت می برمت دیگه!!!
ا/ت:نخیر اینجوری نمیشه،باید پیاده روی کنیم
جیمین خیلی براش سخت بود که شیب و تیکه های گلی و سنگی رو بیاد ولی من عین بز راحت می رفتم بالا
جیمین خیلی عقب افتاده بود
و من توی حال خودم داشتم از سنگ ها بالا می رفتم
یکی از پشت بهم دست زد
فکر کردم جیمینه
با لبخند برگشتم
ولی چیزی که دیدم حتی نزدیک جیمین هم نبود
به موجود قد بلند لاغر خیلی بلند شبیه انسان لخت با پوست سبز لجنی و بدون صورت کچل، پاهاش از گل،شاخه،برگ پوشیده شده بود
ولی پاهاش مثل تنه درخت بلند بود
خشک شده بودم
یهو شکمش باز شد و یه چاقوی خونی ازش اومد بیرون
اون چاقو رو به آرومی برداشت
شکمش سریع ترمیم شد
با چاقو یه خط خیلی عمیق روی جای صورتش مثل لبخند برید
ازش مقدار خیلی زیادی خون می چکید و چاله ی خون بزرگی به وجود اومده بود
بعد اون زخم کش اومد و مثل یه تونل باز شد و اومد به سمتم
و صاف با اون دهن جر خورده اش روبه روی صورتم وایساد
همون موقع صدای جیمین اومد که داد می زد : ا/ت چی شده؟؟
صدا نزدیک بود
موجود انگشت استخونی سبز رنگش رو جوری که یعنی حرف نزنم روی لبام گرفت🤫
و بعد سرم رو به سمت صدای جیمین چرخوند
وقتی صورتم رو برگردوندم اون اونجا نبود
هیچ رد خونی نبود
جیمین رو از پشت یه درختی دیدم
جیمین: گردنبند بهم گفت خیلی ترسیدی چی شده؟ ا/ت لبات چی شده؟
به لبم دست زدم دستم خونی شد
با گوشیم چک کردم
دقیقا همون جا که موجود بهم دست زده بود هیچ پوستی روش نبود و کاملا گوشیم معلوم بود و خون اومده بود.
اگر به جیمین می گفتم این کار یه موجود عجیب سبز رنگه دیوونه است احتمالا بازم می گفت توهم زدم
چون وجود بختک منطقی تر از اینه که یه موجودی افتاده دنبالم تا اذیتم کنه
و این زخم بهم ثابت کرد که چیزایی که میبینم توهم نیست ولی بازم مدارک می خوام
چون اگر جیمین بشنوه دوباره می خواد منو ببره مشاور که نمی دونم اینا عوارض از دست دادن یکی از عزیزانته وکلی زر مفت دیگه
من می دونم افسردگی دارم ولی دیوونه نیستم
جیمین: ا/ت،ا/ت!!
به خودم اومدم جیمین داشت دستش رو جلوی صورتم تکون می داد
جیمین: ا/ت چته؟چرا از گچم سفید تری؟لبت چی شده؟
با لکنت گفتم: ی..گ..گ... گربه ..ج.جلوی چشمم...یه کبوتر رو گرفت ،خورد و بعد پرید رو صورتم
و..و.چون یهویی بود ترسیدم لبمم برای همین زخم شده
لبخندی زدم
توی ذهنم: پس این ماجرای جدید ماست
۱۰.۵k
۱۴ تیر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۶۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.