(( مدرسه تا عشق ♥️)) (پارت4)
(( مدرسه تا عشق ♥️)) (پارت4)
مدیر:واسه اینکه آدم شید بعد کلاس باید باید شما دو تا بمونید کل مدرسه رو تمیز کنید، ما گفتیم: آقا لطفا نه! 😵غلط کردیم دیگه تکرار. نمیشه) مدیر:شما فکر کردید من اینجا غاقم؟ (نه آقا) مدیر:اگه مدرسه تمیز نشه از هر کدومتون ۱۰ نمره کم میشه و دوباره باید مدرسه رو تمیز کنید حالا گمشید سر کلاستون😠(آقا نه غلط کردم یعنی کردیم)
با صدای خیلی بلند ترسناک گفت:گفتم گمشید سر کلاستون🤬 هر دوتامون بدو بدو فرار کردیم،قدم قدم به کلاس نزدیک شدیم((خیلی اضطراب داشتم😬))رفتیم تو کلاس بچه ها تا قیافمونو دیدن خندیدن من برگشتم طرف بردیا اونم برگشت طرف من چشم تو چشم بودیم به هم اخم کردیم😠) بعد هر کی رفت سر جاش نشست))
خانم محمدی اومد کلاس اما انگار نه انگار من و بردیا باهام دعوا کرده بودیم شروع به درس دادن کرد، بچه ها هم که بازور جلو خنده شونو گرفته بودن)کلاس گذشتو گذشت ک صدای زنگ در اومد((باخودم گفتم یاخدااا😥))یهو مدیر اومد سر کلاس گفت:همتا مهری و بردیا شاهین پاشین بیاین واسه تمیز کاری ) یه لبخند زدو با خوشحالی رفت تو دفترش)بعد از چند دقیقه رفتم تو دفتر دیدم بردیا با اون عظمتی که داشت لباس کار پوشیده بود ببین من دیگه چی میخوام بپوشم؟😬مدیر:خب خب همتا تو هم بیا این لباسای کارو بپوش زود کار کن)
خواستم یه تاک تیک بزنم در برم الکی نگاه ب ساعتم کردم گفتم:وااای ساعتو نگاه ببین ساعت چنده؟ آقا من برم فردا میام مامان بابام الان نگران میشن ولی بردیا بمونه تمیز کنه ها🙂 واسه اون اصلا مهم نیست کی نگرانشه ) برگشتم برم گفت من بای🙂✋با خوشحالی داشتم میرفتما که یه دفعه بردیا گفت:کجا داری در میری ؟؟؟ اگه باس تو دیره یعنی باس منم دیره پس باهام میریم اومدو دستشو گذاشت رو شونه هام گفت بریم؟
من: چی شد؟ مدیر: هوی هوی وایستید بینم اصلا شما کارکنید من به مامانتو میگم
من:😥 بردیا:🤧✌
مدیر: من رفتم اما شما با خیال راحت کار کنید من بای😁✋ من: هی خوک کثیف
بردیا: چیه جوجه اردک زشت) من:هی به من نگو جوجه اردک زشت ها ) بردیا:چیه ناراحت شدی اوخی حیونی😏) دارم قاطی میکنما)بردیا: باش بابا قاطی نکن خو چیکارم داشتی صدام زدی؟ من:اهان زود برو وسایل ها رو بیار بدو بردیا: چرا من؟
من: ببخشیدا واقعا ببخشید نمیدونستم نباید به شما بگم آقای مغرور ) بردیا: باش بابا وایسا تا بیارم،اینو گفتو رفت با خودم گفتم: خدایا من چیکار کردم پلید اینطوری زجر بکشم؟ تقریبا ظهر شده بود ساعت(۱۲:۳۰) بود که بردیا اومد من : پس کجایی ۱ ساعته
مدیر:واسه اینکه آدم شید بعد کلاس باید باید شما دو تا بمونید کل مدرسه رو تمیز کنید، ما گفتیم: آقا لطفا نه! 😵غلط کردیم دیگه تکرار. نمیشه) مدیر:شما فکر کردید من اینجا غاقم؟ (نه آقا) مدیر:اگه مدرسه تمیز نشه از هر کدومتون ۱۰ نمره کم میشه و دوباره باید مدرسه رو تمیز کنید حالا گمشید سر کلاستون😠(آقا نه غلط کردم یعنی کردیم)
با صدای خیلی بلند ترسناک گفت:گفتم گمشید سر کلاستون🤬 هر دوتامون بدو بدو فرار کردیم،قدم قدم به کلاس نزدیک شدیم((خیلی اضطراب داشتم😬))رفتیم تو کلاس بچه ها تا قیافمونو دیدن خندیدن من برگشتم طرف بردیا اونم برگشت طرف من چشم تو چشم بودیم به هم اخم کردیم😠) بعد هر کی رفت سر جاش نشست))
خانم محمدی اومد کلاس اما انگار نه انگار من و بردیا باهام دعوا کرده بودیم شروع به درس دادن کرد، بچه ها هم که بازور جلو خنده شونو گرفته بودن)کلاس گذشتو گذشت ک صدای زنگ در اومد((باخودم گفتم یاخدااا😥))یهو مدیر اومد سر کلاس گفت:همتا مهری و بردیا شاهین پاشین بیاین واسه تمیز کاری ) یه لبخند زدو با خوشحالی رفت تو دفترش)بعد از چند دقیقه رفتم تو دفتر دیدم بردیا با اون عظمتی که داشت لباس کار پوشیده بود ببین من دیگه چی میخوام بپوشم؟😬مدیر:خب خب همتا تو هم بیا این لباسای کارو بپوش زود کار کن)
خواستم یه تاک تیک بزنم در برم الکی نگاه ب ساعتم کردم گفتم:وااای ساعتو نگاه ببین ساعت چنده؟ آقا من برم فردا میام مامان بابام الان نگران میشن ولی بردیا بمونه تمیز کنه ها🙂 واسه اون اصلا مهم نیست کی نگرانشه ) برگشتم برم گفت من بای🙂✋با خوشحالی داشتم میرفتما که یه دفعه بردیا گفت:کجا داری در میری ؟؟؟ اگه باس تو دیره یعنی باس منم دیره پس باهام میریم اومدو دستشو گذاشت رو شونه هام گفت بریم؟
من: چی شد؟ مدیر: هوی هوی وایستید بینم اصلا شما کارکنید من به مامانتو میگم
من:😥 بردیا:🤧✌
مدیر: من رفتم اما شما با خیال راحت کار کنید من بای😁✋ من: هی خوک کثیف
بردیا: چیه جوجه اردک زشت) من:هی به من نگو جوجه اردک زشت ها ) بردیا:چیه ناراحت شدی اوخی حیونی😏) دارم قاطی میکنما)بردیا: باش بابا قاطی نکن خو چیکارم داشتی صدام زدی؟ من:اهان زود برو وسایل ها رو بیار بدو بردیا: چرا من؟
من: ببخشیدا واقعا ببخشید نمیدونستم نباید به شما بگم آقای مغرور ) بردیا: باش بابا وایسا تا بیارم،اینو گفتو رفت با خودم گفتم: خدایا من چیکار کردم پلید اینطوری زجر بکشم؟ تقریبا ظهر شده بود ساعت(۱۲:۳۰) بود که بردیا اومد من : پس کجایی ۱ ساعته
۲.۸k
۱۷ دی ۱۴۰۰
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.