فیک قرارتصادفی من با عشق زندگیم
«پارت:۳۳»
از زبون کوک:
از حموم دراومد و لباسامو پوشیدم.
نگاهی به سوآه کردم که خیلی کیوت خوابیده بود.
رفتم سمتش و از پشت بغلش کردم و موهاشو بو میکردم.
عطر موهاشو توی ریه هام فرستادم و کم کم چشام گرم شد و خوابم برد.
از زبون سوآه:
صبح بیدار شدم و دیدم کوک داره نگاهم میکنه یکم پلک زدم و خیلی عادی از بغلش اومدم بیرون و رفتم دست و صورتمو شستم.
رفتم طبقه پایین.
اوومممم چه بوی خوبی میاد.
سوبین: سلام سوآه صبح بخیر.
سوآه: عا سلام بیدار شدی؟صبح توام بخیر..
نشستیم سر میز که کوکم اومد.
داشتم شیرمو میخوردم که کوک برام تست شکلاتی درست کردو گرفت طرفم.
سوآه: چیه؟
کوک: بخور دیگه.
سوآه: لازم نکرده خودم دست دارم مهربونی بهت نمیاد جناب ارباببببب😒
لیوان شیرمو سرکشیدم ..
سوبین: کوک امروز قراره سوپرایز بشی.
کوک: اگه منظورت اینکه امشب از شر اون دختر راحت میشم خودم میدونم.
سوبین: نه یه نفر که خیلی دلتنگش بودی و قراره ببینی.
کوک: کیه؟
سوبین: سوپرایزه.
با بی حالی تشکر کردم و بلند شدم.
کوک: کجا؟
سوآه: مگه نشنیدی؟ گفت قراره یکی بیاد میرم یکم به سر و وضعم برسم.
کوک: باش.
رفتم بالا ویه لباس شیک برداشتم پوشیدم و آرایش کردم.
روی مبل داشتم با گوشیم ور میرفتم که زنگ عمارت خورد.
سوبین درو براش باز کرد.
رفت طرف در ورودی و اونم باز کرد.
نگاهمو از سوبین گرفتم و به گوشیم دادم.
با صدایی که شنیدم قلبم ریخت....
کوک برگشت و به در نگاه کرد.
با خوشحالی رفت طرف در.
بلند شدم و رفتم نزدیک و تهیونگ و تو چهارچوب در دیدم....
فشارم افتاد و رنگم مثل گچ دیوار شد.
(نظر و ری اکشن بدید)
از زبون کوک:
از حموم دراومد و لباسامو پوشیدم.
نگاهی به سوآه کردم که خیلی کیوت خوابیده بود.
رفتم سمتش و از پشت بغلش کردم و موهاشو بو میکردم.
عطر موهاشو توی ریه هام فرستادم و کم کم چشام گرم شد و خوابم برد.
از زبون سوآه:
صبح بیدار شدم و دیدم کوک داره نگاهم میکنه یکم پلک زدم و خیلی عادی از بغلش اومدم بیرون و رفتم دست و صورتمو شستم.
رفتم طبقه پایین.
اوومممم چه بوی خوبی میاد.
سوبین: سلام سوآه صبح بخیر.
سوآه: عا سلام بیدار شدی؟صبح توام بخیر..
نشستیم سر میز که کوکم اومد.
داشتم شیرمو میخوردم که کوک برام تست شکلاتی درست کردو گرفت طرفم.
سوآه: چیه؟
کوک: بخور دیگه.
سوآه: لازم نکرده خودم دست دارم مهربونی بهت نمیاد جناب ارباببببب😒
لیوان شیرمو سرکشیدم ..
سوبین: کوک امروز قراره سوپرایز بشی.
کوک: اگه منظورت اینکه امشب از شر اون دختر راحت میشم خودم میدونم.
سوبین: نه یه نفر که خیلی دلتنگش بودی و قراره ببینی.
کوک: کیه؟
سوبین: سوپرایزه.
با بی حالی تشکر کردم و بلند شدم.
کوک: کجا؟
سوآه: مگه نشنیدی؟ گفت قراره یکی بیاد میرم یکم به سر و وضعم برسم.
کوک: باش.
رفتم بالا ویه لباس شیک برداشتم پوشیدم و آرایش کردم.
روی مبل داشتم با گوشیم ور میرفتم که زنگ عمارت خورد.
سوبین درو براش باز کرد.
رفت طرف در ورودی و اونم باز کرد.
نگاهمو از سوبین گرفتم و به گوشیم دادم.
با صدایی که شنیدم قلبم ریخت....
کوک برگشت و به در نگاه کرد.
با خوشحالی رفت طرف در.
بلند شدم و رفتم نزدیک و تهیونگ و تو چهارچوب در دیدم....
فشارم افتاد و رنگم مثل گچ دیوار شد.
(نظر و ری اکشن بدید)
۱۱.۵k
۲۰ اسفند ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۳۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.