پارت دوم 🍂🐨
کیم نامجون هستم و از این به بعد به جای اقای جان درس های تخصصیتون با منه ! ااحتمالا تا الان راجب خصوصیات اخلاقی من چیزی به گوشتون رسیده اما لازمه قوانین کلاس رو برای همه بیان کنم! بشدت از تاخیر و اتلاف وقت متنفرم پس اگه دیر کردین فکر اینکه وارد کلاس بشید رو دور بریزید!
*اما استاد شما اجازه دادین هه ری وارد کلاس بشه...
نامجون « چون جلسه اول بود و با قوانین آشنایی نداشتن همچین لطفی در حقشون کردم .. اما ادامه... هر جلسه که درس میدم جلسه بعدش کوئیز داریم... دانشجوی تنبل نمیخوام پس اگه قراره کم کاری کنید همین الان از کلاس برید بیرون... سوالی هست؟
*ببخشید استاد شما دوست دختر دارید؟
نامجون « قانون سوم! حق پرسیدن سوالات شخصی ندارید... خیر ندارم
هه ری « همین جمله کافی بود تا همهمه ای توی کلاس به پا بشه...
+وای چطور پسر به این جیگری گرل فرند نداره؟ میخوام تورش کنم برای خودم
*هه بشین تا پا بده
هه ری « نامجون درس جدید رو شروع کرده بود اما من اصلا حواسم به درس نبود... خاطرات گذشته مثل گردبادی تمام وجودم رو با خودش برده بود....
فلش بک که پنچ سال پیش //
هه ری « هی نامجونا میگن اگه با معشوقت توی کوچه های پاییزی قدم بزنی و بتونی برگی که از درخت میفته رو بگیری معشوقت هرگز ترکت نمیکنه
نامجون « بیب تو هم؟ اینا همش خرافاته دختر
هه ری « نامجون یکی بگیر که دیگه
نامجون « ترجیح میدم به جاش تو رو بگیرم
هه ری « عه؟ پس اگه میتونی بیا منو بگیر
_دخترک در کسری از ثانیه شروع به دویدن کرد... صدای خنده هاشون خیابان رو پر کرده بود... خش خش برگ های پاییزی و از همه مهمتر وجود نامجون برای هه ری تصوری از بهشت ساخته بود...
نامجون « بالاخره گرفتمت شیر کوچولوی من
هه ری « اوهه شیر؟ پس تو هم میشی آقا شیره
نامجون « اره همینی که تو میگی شیر کوچولو
پایان فلش بک//
رز « یاععععع هه ری کجایی؟؟؟؟
هه ری « با تکون های شدید رز به خودم اومدم .. چی شده؟
رز « خنگول استاد سه ساعته داره صدات میکنه
نامجون « خانم پارک معلوم هست حواستون کجاست؟
هه ری « لعنتی... همینجاست استاد
نامجون « اوه جدی؟ پس بیاین این مسئله رو حل کنید
هه ری « لعنتی... سوال سختی نبود اما من نمیخواستم نزدیک نامجون باشم! اگه منو میشناخت چی؟ چرنده... بعد از پنج سال حتما فراموشم کرده... کلنجار بین قلب و مغزم رو رها کردم و به سمت تخته کلاس رفتم... همونطور که سرم پایین بود ماژیک رو از نامجون گرفتم و مسئله رو حل کردم...
نامجون « درسته... آفرین میتونی بری بشینی اما...
هه ری « اما چی استاد؟
نامجون « بهتر نیست کلاه رو از سرتون بردارید؟ باید چهره تمام دانشجو ها رو ببینم تا یه وقت حوس نکنید جای خودتون شخص دیگه ای رو به کلاس بفرستید
*اما استاد شما اجازه دادین هه ری وارد کلاس بشه...
نامجون « چون جلسه اول بود و با قوانین آشنایی نداشتن همچین لطفی در حقشون کردم .. اما ادامه... هر جلسه که درس میدم جلسه بعدش کوئیز داریم... دانشجوی تنبل نمیخوام پس اگه قراره کم کاری کنید همین الان از کلاس برید بیرون... سوالی هست؟
*ببخشید استاد شما دوست دختر دارید؟
نامجون « قانون سوم! حق پرسیدن سوالات شخصی ندارید... خیر ندارم
هه ری « همین جمله کافی بود تا همهمه ای توی کلاس به پا بشه...
+وای چطور پسر به این جیگری گرل فرند نداره؟ میخوام تورش کنم برای خودم
*هه بشین تا پا بده
هه ری « نامجون درس جدید رو شروع کرده بود اما من اصلا حواسم به درس نبود... خاطرات گذشته مثل گردبادی تمام وجودم رو با خودش برده بود....
فلش بک که پنچ سال پیش //
هه ری « هی نامجونا میگن اگه با معشوقت توی کوچه های پاییزی قدم بزنی و بتونی برگی که از درخت میفته رو بگیری معشوقت هرگز ترکت نمیکنه
نامجون « بیب تو هم؟ اینا همش خرافاته دختر
هه ری « نامجون یکی بگیر که دیگه
نامجون « ترجیح میدم به جاش تو رو بگیرم
هه ری « عه؟ پس اگه میتونی بیا منو بگیر
_دخترک در کسری از ثانیه شروع به دویدن کرد... صدای خنده هاشون خیابان رو پر کرده بود... خش خش برگ های پاییزی و از همه مهمتر وجود نامجون برای هه ری تصوری از بهشت ساخته بود...
نامجون « بالاخره گرفتمت شیر کوچولوی من
هه ری « اوهه شیر؟ پس تو هم میشی آقا شیره
نامجون « اره همینی که تو میگی شیر کوچولو
پایان فلش بک//
رز « یاععععع هه ری کجایی؟؟؟؟
هه ری « با تکون های شدید رز به خودم اومدم .. چی شده؟
رز « خنگول استاد سه ساعته داره صدات میکنه
نامجون « خانم پارک معلوم هست حواستون کجاست؟
هه ری « لعنتی... همینجاست استاد
نامجون « اوه جدی؟ پس بیاین این مسئله رو حل کنید
هه ری « لعنتی... سوال سختی نبود اما من نمیخواستم نزدیک نامجون باشم! اگه منو میشناخت چی؟ چرنده... بعد از پنج سال حتما فراموشم کرده... کلنجار بین قلب و مغزم رو رها کردم و به سمت تخته کلاس رفتم... همونطور که سرم پایین بود ماژیک رو از نامجون گرفتم و مسئله رو حل کردم...
نامجون « درسته... آفرین میتونی بری بشینی اما...
هه ری « اما چی استاد؟
نامجون « بهتر نیست کلاه رو از سرتون بردارید؟ باید چهره تمام دانشجو ها رو ببینم تا یه وقت حوس نکنید جای خودتون شخص دیگه ای رو به کلاس بفرستید
۱۶۱.۵k
۲۴ آذر ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۱۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.