پارت 2
[من]
داشت بیرونو نگاه میکرد که ...ظاهر شد
_: باز که اومدی .
کارکن : تمومش کن اربابت عصبیع..
_: اون ارباب من نیستتتت من ارباب شماهام ( با داد)
کارکن : خودتم میدونی قدرت اون از تو 100 برابر بیشتره بخواد میتونه نابودت کنه ولی تو بهترین کارکنشی و از بین نمیبرتت ( با طعنه )
_: گمشو به همون جهنمی که ازش اومدی ...تو کی که به من دستور بدی ..!
مرد با لباس های پاره ای که تنش بود با پاهای لخت کثیفش به عقب قدم برداشت و از کنار تخت به سمت هیونجین رفت و دستشو گذاشت رو شونش
کارکن : تمومش کن ...منم ی زمانی دوستت بودم هیونجین ...
هیونجین چیزی نگفت و در همون سکوت موند که مرد کنارش رفت به سمت بالا و غیب شد ....
هیونجین توی فکر بود که داد محکمی از اون بالا روی سرش کشیده شد
صدای شیطان : ( داد وحشتناک ) بعد نابودی ...نابودت خواهم کرد...( عصبی )
هیونجین از شدت زیاد بودن صدا ( بجز هیون کس دیگه ای نمیشنوه) دستاشو گذاشت رو گوشاش و کنار تخت افتاد ولی باز هم با غرور بلند شد و پوزخندی زد و جوابی داد
_: مگر اینکه به جای 722 نفر فقط و فقط 721 نفر و بکشم و دکمه ی پایان این بازی عجیب رو بزنم نظرت چیه ؟
جوابی نشنید که با صدای زجر دختری که میکشید هان رو صدا زد
هان : بله ارباب
_: دختر پیدا کردین ؟
هان : بله ارباب
_: خوبه..صداش بلند تر شه
هان : چشم ارباب
صدای داد دختر بلند شد که از آسمان ی دایره ی قرمزی روی سر هیونجین میچرخید که وارد قلبش شد و قدرت بیشتری بهش بخشید
( با صدای آزار دخترا در هر سن ...قدرت میگیره 2 بار در هفته )
خندید و برگشت به سمت در اتاقش تا بره که صدایی آمد و وجود شخصی را حس کرد وقتی برگشت ..
داشت بیرونو نگاه میکرد که ...ظاهر شد
_: باز که اومدی .
کارکن : تمومش کن اربابت عصبیع..
_: اون ارباب من نیستتتت من ارباب شماهام ( با داد)
کارکن : خودتم میدونی قدرت اون از تو 100 برابر بیشتره بخواد میتونه نابودت کنه ولی تو بهترین کارکنشی و از بین نمیبرتت ( با طعنه )
_: گمشو به همون جهنمی که ازش اومدی ...تو کی که به من دستور بدی ..!
مرد با لباس های پاره ای که تنش بود با پاهای لخت کثیفش به عقب قدم برداشت و از کنار تخت به سمت هیونجین رفت و دستشو گذاشت رو شونش
کارکن : تمومش کن ...منم ی زمانی دوستت بودم هیونجین ...
هیونجین چیزی نگفت و در همون سکوت موند که مرد کنارش رفت به سمت بالا و غیب شد ....
هیونجین توی فکر بود که داد محکمی از اون بالا روی سرش کشیده شد
صدای شیطان : ( داد وحشتناک ) بعد نابودی ...نابودت خواهم کرد...( عصبی )
هیونجین از شدت زیاد بودن صدا ( بجز هیون کس دیگه ای نمیشنوه) دستاشو گذاشت رو گوشاش و کنار تخت افتاد ولی باز هم با غرور بلند شد و پوزخندی زد و جوابی داد
_: مگر اینکه به جای 722 نفر فقط و فقط 721 نفر و بکشم و دکمه ی پایان این بازی عجیب رو بزنم نظرت چیه ؟
جوابی نشنید که با صدای زجر دختری که میکشید هان رو صدا زد
هان : بله ارباب
_: دختر پیدا کردین ؟
هان : بله ارباب
_: خوبه..صداش بلند تر شه
هان : چشم ارباب
صدای داد دختر بلند شد که از آسمان ی دایره ی قرمزی روی سر هیونجین میچرخید که وارد قلبش شد و قدرت بیشتری بهش بخشید
( با صدای آزار دخترا در هر سن ...قدرت میگیره 2 بار در هفته )
خندید و برگشت به سمت در اتاقش تا بره که صدایی آمد و وجود شخصی را حس کرد وقتی برگشت ..
۲.۵k
۰۹ اردیبهشت ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.