رویای اشنا part ۵۳
ویو کیونگ
دیدم که توی اون ماشین جانگ وو هست.
÷بچه ها زود باشین جانگ وو اومد توی عمارت
_چی مگه توی عمارت نبود؟
÷نه الان از در ورودی میاد و اگه شما رو ببینه نقشمون خراب میشه.
_شوگا
☆بله
_بیا مادر پدر یونجی و مادر پدر کیونگ و مادر هوان رو ببر بیرون از عمارت.
☆تو چی؟
_من میرم دنبال جونگ هوان.
☆باشه
*پس منم با چان یول هماهنگ میکنم.
ویو شوگا
سریع از ون اومدم بیرون و از دیوار عمارت رفتم بالا و با یه طناب بقیه رو از عمارت اوردم بیرون.
☆لطفا زود برین توی ون.
م/ه دخترم.... دخترم کجاست...(گریه)
☆لطفا اروم باشید هیچ اتفاقی نمیوفته جونگ هوان اموزش دیده.
م/ی اره اروم باش
ویو جونگ هوان
سریع رفتم طبقه ی پایین داشتم اتاق هارو میگشتم که یه در قرمز رنگ دیدم، اروم در رو باز کردم. یه اتاق تاریک بود یکم که رفتم جلو تر دیدم پدرم اونجا بسته شده و زخمیه.
بابا..
(پدر هوان: پ/ه)
پ/ه هوان؟!...
اره بابا خودمم
پ/ه دخترم برو خطرناکه
نه بابا من بدون شما نمیرم
...: اصلا شما قرار نیست جایی بری
چی؟!
برگشتم پشت سرم رو نگاه کردم، چان بود و یه چاقو توی دستش بود.(چان:؟)
؟ خب خانم کوچولو حالا باید عواقب کارهایی که توی یتیم خونه کردی رو بدی.
هه فکرشم نکن، وایسا ببینم سوهی جونگ کجاست؟ اها بزار حدس بزنم نتونست از خودش دفاع کنه و از بیهوش توی یکی از اتاقا افتاده! اره؟
؟ در مورد سوهی درست حرف بزن(عصبانی)
اگه نزنم چی؟
یه دفعه چان به سمتم حمله کرد منم جاخالی میدادم و بعضی مواقع بهش ضربه میزدم یه دفعه.... پام پیچ خورد و افتادم روی زمین چان داشت میومد طرفم و میخواست با چاقو به من حمله کنه که جونگ کوک سریع اومد و با چان درگیر شد. من سریع رفتم و دست بابام رو باز کردم.
_هوان برو زود باش
نه من بدون تو نمیام
چان میخواست با چاقو به جونگ کوک بزنه، من از ترس سر جام خشک شده بودم....
یه دفعه پدرم با صندلی زد توی سر چان.
_هوفف ممنون
ب/ه خواهش میکنم
خب بیاین زود بریم.
داشتیم از در میرفتیم بیرون که...
ادامه پارت بعدی ❤❤
شرط ها: چهار تا لایک سه تا کامنت💜🫂
دیدم که توی اون ماشین جانگ وو هست.
÷بچه ها زود باشین جانگ وو اومد توی عمارت
_چی مگه توی عمارت نبود؟
÷نه الان از در ورودی میاد و اگه شما رو ببینه نقشمون خراب میشه.
_شوگا
☆بله
_بیا مادر پدر یونجی و مادر پدر کیونگ و مادر هوان رو ببر بیرون از عمارت.
☆تو چی؟
_من میرم دنبال جونگ هوان.
☆باشه
*پس منم با چان یول هماهنگ میکنم.
ویو شوگا
سریع از ون اومدم بیرون و از دیوار عمارت رفتم بالا و با یه طناب بقیه رو از عمارت اوردم بیرون.
☆لطفا زود برین توی ون.
م/ه دخترم.... دخترم کجاست...(گریه)
☆لطفا اروم باشید هیچ اتفاقی نمیوفته جونگ هوان اموزش دیده.
م/ی اره اروم باش
ویو جونگ هوان
سریع رفتم طبقه ی پایین داشتم اتاق هارو میگشتم که یه در قرمز رنگ دیدم، اروم در رو باز کردم. یه اتاق تاریک بود یکم که رفتم جلو تر دیدم پدرم اونجا بسته شده و زخمیه.
بابا..
(پدر هوان: پ/ه)
پ/ه هوان؟!...
اره بابا خودمم
پ/ه دخترم برو خطرناکه
نه بابا من بدون شما نمیرم
...: اصلا شما قرار نیست جایی بری
چی؟!
برگشتم پشت سرم رو نگاه کردم، چان بود و یه چاقو توی دستش بود.(چان:؟)
؟ خب خانم کوچولو حالا باید عواقب کارهایی که توی یتیم خونه کردی رو بدی.
هه فکرشم نکن، وایسا ببینم سوهی جونگ کجاست؟ اها بزار حدس بزنم نتونست از خودش دفاع کنه و از بیهوش توی یکی از اتاقا افتاده! اره؟
؟ در مورد سوهی درست حرف بزن(عصبانی)
اگه نزنم چی؟
یه دفعه چان به سمتم حمله کرد منم جاخالی میدادم و بعضی مواقع بهش ضربه میزدم یه دفعه.... پام پیچ خورد و افتادم روی زمین چان داشت میومد طرفم و میخواست با چاقو به من حمله کنه که جونگ کوک سریع اومد و با چان درگیر شد. من سریع رفتم و دست بابام رو باز کردم.
_هوان برو زود باش
نه من بدون تو نمیام
چان میخواست با چاقو به جونگ کوک بزنه، من از ترس سر جام خشک شده بودم....
یه دفعه پدرم با صندلی زد توی سر چان.
_هوفف ممنون
ب/ه خواهش میکنم
خب بیاین زود بریم.
داشتیم از در میرفتیم بیرون که...
ادامه پارت بعدی ❤❤
شرط ها: چهار تا لایک سه تا کامنت💜🫂
۴.۸k
۱۰ مهر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.