وقتی رفتید کلبه جنگلی آخر
=ببین من...
و کوک رفت...
تهیونگ برگشت و دید ماری نیست...
....تو اتاق ماری....
=ماری....الان چرا ناراحتی؟
÷تو گفتی نمیخوای ازدواج کنی(گریه)
=عزیزم!من اینو گفتم چون خودت نمیخواستی کوک چیزی بدونه ...
÷.....
=کل تختو گرفتی من کجا بخوابم الان؟
با تو ام ؟!
÷نمیخوام میخوام خودم بخوابم....
=من شوهرتما!
÷تو که گفتی قصد ازدواج نداری....
=من فردا میرم تورو از پدر و نادرت خواستگاری میگنم....خوبه؟؟؟؟
÷برو!
=هی ... هیچی نمیگم پررو نشوهاا!
و رفت روش خیمه زد....
=الان چیکار میتونی بکنی؟؟؟
÷خب بابا...بخشیدمت...
=حالا شدددد..یسسس
و کوک درو باز کرد و اومد او......
_میگم اگه گش....
_من میرم!
÷داداش!
هیییی مگه اینجا در نداره!
_من که فکر نمیکردم جنابعالی اینجا باشی!
=خب حالا....
_شب بخیر....
=خببببب ماری خانم....شبا چجوری بدون من خوابت میبرد ها؟؟؟
ته دراز کشید و دستاشو باز کرد.....
و ماری هم بدون اینکه تایمو هدر بده رفت بغلش!....
÷اخخخ خیلی خستم!
=بایدم خسته باشی....
یه بچه بدنیا اوردی مثلا...
÷اوهوم....
=شب بخیر عزیزممم!
بوسیدتش....
÷شب بخیر عشقم....
(پایان)
و کوک رفت...
تهیونگ برگشت و دید ماری نیست...
....تو اتاق ماری....
=ماری....الان چرا ناراحتی؟
÷تو گفتی نمیخوای ازدواج کنی(گریه)
=عزیزم!من اینو گفتم چون خودت نمیخواستی کوک چیزی بدونه ...
÷.....
=کل تختو گرفتی من کجا بخوابم الان؟
با تو ام ؟!
÷نمیخوام میخوام خودم بخوابم....
=من شوهرتما!
÷تو که گفتی قصد ازدواج نداری....
=من فردا میرم تورو از پدر و نادرت خواستگاری میگنم....خوبه؟؟؟؟
÷برو!
=هی ... هیچی نمیگم پررو نشوهاا!
و رفت روش خیمه زد....
=الان چیکار میتونی بکنی؟؟؟
÷خب بابا...بخشیدمت...
=حالا شدددد..یسسس
و کوک درو باز کرد و اومد او......
_میگم اگه گش....
_من میرم!
÷داداش!
هیییی مگه اینجا در نداره!
_من که فکر نمیکردم جنابعالی اینجا باشی!
=خب حالا....
_شب بخیر....
=خببببب ماری خانم....شبا چجوری بدون من خوابت میبرد ها؟؟؟
ته دراز کشید و دستاشو باز کرد.....
و ماری هم بدون اینکه تایمو هدر بده رفت بغلش!....
÷اخخخ خیلی خستم!
=بایدم خسته باشی....
یه بچه بدنیا اوردی مثلا...
÷اوهوم....
=شب بخیر عزیزممم!
بوسیدتش....
÷شب بخیر عشقم....
(پایان)
۲۳.۵k
۰۲ مهر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.