«عشق پولی پارت۵۸»
«عشق پولی پارت۵۸»
با دیدنش سکسکش گرفت اونی ک اونجا بود ناظم بود
ناظم. تووووو پسره ی ...... اینجااا پیشش دخترا چیکار میکنیییی؟؟؟؟
ناظم با کتک هیونو داد به ناظم پسرا اون یکی ناظمم باز میزدش تا هیون از شدت کتک خوردن بی هوش شد و بعد از اونموقع هیونو هوانگ سو همدیکه رو کم دیدن تا یروز وقتی ک هیون دوباره براش گل چید و بهش بگه ک دوستش داره و ارزوشه وقتی بزرگ شدن باهم ازدواج کنن همون موقع هوانگ سو رو به سرپرستی گرفته بودن و دیگه هیون هوانگ سورو ندید هیون وقتی ک بزرگ شد ضربه ای تو سرش خورده بود(کتکایی ک ناظما بهش میزدن)بعد از ی مدت تبدیل ب بیماری شدو اون فراموشی گرفتو خیلی چیزا از یادش رفته بودو تنهاچیزی ک تو ذهنش بود این بود ک هوانگ سو برای اچن قلدری میکرد و هیون از هوانگ سو خوشش نمیومد بلکه از یکی دیگ خوشش میومدو اونا توی پرورش گاه ن بلکه ت مهد کودک بودن و هوانگ سو هم بیشتر از هیون یادشه یادش میومد ک ت پرورش گاه بودنو هیون اونو دوست داشت(هوانگ سو میدونست هیون دوستش داره ولی اونا بچه بودنو واسه همین بهش رو نمیداد)و بقیده براش قلدری میکردن ولی چیزی ب هیون نمیگفت چون فکر میکرد اگه بهش بگه بهش فشار میاد و همهچیز میریزه بهم واسه همین به هیون چیزی نمیگفت و وانمود میکرد ک هیونو میزده و ازش عذر میخواست ولی هیون کمی کینه از قبل ازش داشت
(فلش نکست به زمان حال)
با دیدنش سکسکش گرفت اونی ک اونجا بود ناظم بود
ناظم. تووووو پسره ی ...... اینجااا پیشش دخترا چیکار میکنیییی؟؟؟؟
ناظم با کتک هیونو داد به ناظم پسرا اون یکی ناظمم باز میزدش تا هیون از شدت کتک خوردن بی هوش شد و بعد از اونموقع هیونو هوانگ سو همدیکه رو کم دیدن تا یروز وقتی ک هیون دوباره براش گل چید و بهش بگه ک دوستش داره و ارزوشه وقتی بزرگ شدن باهم ازدواج کنن همون موقع هوانگ سو رو به سرپرستی گرفته بودن و دیگه هیون هوانگ سورو ندید هیون وقتی ک بزرگ شد ضربه ای تو سرش خورده بود(کتکایی ک ناظما بهش میزدن)بعد از ی مدت تبدیل ب بیماری شدو اون فراموشی گرفتو خیلی چیزا از یادش رفته بودو تنهاچیزی ک تو ذهنش بود این بود ک هوانگ سو برای اچن قلدری میکرد و هیون از هوانگ سو خوشش نمیومد بلکه از یکی دیگ خوشش میومدو اونا توی پرورش گاه ن بلکه ت مهد کودک بودن و هوانگ سو هم بیشتر از هیون یادشه یادش میومد ک ت پرورش گاه بودنو هیون اونو دوست داشت(هوانگ سو میدونست هیون دوستش داره ولی اونا بچه بودنو واسه همین بهش رو نمیداد)و بقیده براش قلدری میکردن ولی چیزی ب هیون نمیگفت چون فکر میکرد اگه بهش بگه بهش فشار میاد و همهچیز میریزه بهم واسه همین به هیون چیزی نمیگفت و وانمود میکرد ک هیونو میزده و ازش عذر میخواست ولی هیون کمی کینه از قبل ازش داشت
(فلش نکست به زمان حال)
۴.۲k
۲۷ اسفند ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.