پارت 17
ویو منننن
شوگا از روی زمین بلند شد و رفت کنار ساحل نشست موج های میومدن به پاهای شوگا میخوردن و برمیگشتن و شوگا همینطوری به ماه نکاه میکرد و اشک میریخت با خودش میگفت « خوش به حال زمین که هنوز ماهش رو داره من قبل از اینکه به دستش بیارم از دستش دادم»
شوگا تا صبح نشست و به نقطه نامعلومی خیره شد
ات هم توی اتاق روی تخت نشسته بود و به حرف های شوگا فکر میکرد با خودش میگفت« چرا من از اون خونه فرار کردم؟؟ چرا وقتی فهمیدم اون پشیمونه هنوز از دستش فراریم چرا دلم میخواد برم پیشش؟؟ هوفففف خوشبخال میا که زندگی راحتی داره یه خاهر داره من با اینکه خانواده دارم ولی انگار تنهای تنها شدم»
صبح روز بعد ات دوباره تصمیم گرفت بره دریا نمیدونست چرا دلش میخواد بره ولی فقط ازین خبر داشت که اونجا ارامش داره لباساشو عوض کرد و به خاطر اینکه اشتها نداشت صبحونه نخورد و رفت سمت دریا تو راه سوال های بی جوابش مغزشو پر کرده بودن رسید لب ساحل و متوجه یه جیطی شد که کنار موج ها افتاده یکم که دقت کرد دید ادمه جلو تر رفت تا ببینه کیه یه چوب برداشت زد بهش هی تکونش میداد تا اینکه صورتش برگشت و اونو دید
یه دختر با موهای خرمایی افتاده بود کنار ساحل یکم که بهش نگاه کرد شبیه میا بود تصمیم گرفت بلندش کنه و اونو ببره خونه چون اگه تنها ولش میکرد حتما میمرد
با زحمت یه گاری اورد و کشون کشون دخترو سوارش کردو به سمت خونه برد
شوگا از روی زمین بلند شد و رفت کنار ساحل نشست موج های میومدن به پاهای شوگا میخوردن و برمیگشتن و شوگا همینطوری به ماه نکاه میکرد و اشک میریخت با خودش میگفت « خوش به حال زمین که هنوز ماهش رو داره من قبل از اینکه به دستش بیارم از دستش دادم»
شوگا تا صبح نشست و به نقطه نامعلومی خیره شد
ات هم توی اتاق روی تخت نشسته بود و به حرف های شوگا فکر میکرد با خودش میگفت« چرا من از اون خونه فرار کردم؟؟ چرا وقتی فهمیدم اون پشیمونه هنوز از دستش فراریم چرا دلم میخواد برم پیشش؟؟ هوفففف خوشبخال میا که زندگی راحتی داره یه خاهر داره من با اینکه خانواده دارم ولی انگار تنهای تنها شدم»
صبح روز بعد ات دوباره تصمیم گرفت بره دریا نمیدونست چرا دلش میخواد بره ولی فقط ازین خبر داشت که اونجا ارامش داره لباساشو عوض کرد و به خاطر اینکه اشتها نداشت صبحونه نخورد و رفت سمت دریا تو راه سوال های بی جوابش مغزشو پر کرده بودن رسید لب ساحل و متوجه یه جیطی شد که کنار موج ها افتاده یکم که دقت کرد دید ادمه جلو تر رفت تا ببینه کیه یه چوب برداشت زد بهش هی تکونش میداد تا اینکه صورتش برگشت و اونو دید
یه دختر با موهای خرمایی افتاده بود کنار ساحل یکم که بهش نگاه کرد شبیه میا بود تصمیم گرفت بلندش کنه و اونو ببره خونه چون اگه تنها ولش میکرد حتما میمرد
با زحمت یه گاری اورد و کشون کشون دخترو سوارش کردو به سمت خونه برد
۷.۰k
۰۱ تیر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.