پارت 1 فیک شرط بندی مافیا ✨️🌓
شرط بندی مافیا
...
یونجی دختریه که باباش بخاطر شرط بندی به مافیا فروخته شده................
بابای یونجی: دختره هر*زه بالاخره از دستت راحت شدم
مامان یونجی: تروخدا با دخترم این کار رو نکن
بابای یونجی: اگه یونجی نره منو میکشن
یونجی: بمیری بهتره بابا تو هیچ وقت به فکر ما نبودی
بابای یونجی زد تو گوش یونجی
یونجی: باشه من با اون پسره که مافیاست ازدواج میکنم
یهو در باز شد بادیگارد های سیاه پوش وارد خونه شدن یه پسره کراش مه ماسک زده بود وارد خونه شدن......زد تو گوش بابای یونجی.....
چه مرد کثیفی
بابای یونجی: تو از من کثیف تری من اونو شرط بستم تو چرا خریدیش
پسره که ماسک زده بود دست یونجی رو گرفت برد
پسره: این دختره دیگه برای منه
پسره یونجی رو برد خونه خودش بعد میخواست بره که
یونجی: من میخوام صورت بدون ماسکت رو ببینم
پسره با حالت مست ماسکش رو در آورد
فکر یونجی: وای چقدر کراشه
پسره: چته ادم ندیدی
راستی اسم من کیم تهیونگه توچی؟
منم کیم یونجی
نزدیک اتاق من نمیشی فهمیدی و بدون اجازه از اتاقت نمیای بیرون اخه خطرناکه برات
یونجی: خطر ناکه
تهیونگ: بهش فک نکن فقط کاری رو که میگم انجام بده و اتاقت طبقه بالاست پایین نیا اصلا
یونجی: باشه اوکی
یونجی افسرده بود
یهو بابای یونجی زنگ زد
یونجی: چرا من نمیتونم مثل بقیه شاد باشم
بابای یونجی: به من چه خواستی شاد باشی
یونجی: واقعا جوابت اینه از تو از همه از زندگی متنفرم
بابای یونجی: بمیری بهتره فقط بمیر
یونجی:😭😭😭باشه میمیرم ولی برام گریه نکن چون میدونم دروغه
یونجی اگه رگمو بزنم تمومه یونجی رگشو زد
یونجی: بلاخره این زندگی گوهی من به پایان رسید:)
تهیونگ: این دختره دیونه کیفشو یادش رفت برم بهش بدمش
ولی تهیونگ وقتی رسید طبقه پایین خشکش زد ...
حدس بزنید چی شد؟
توضیحات راجب این فیک این فیک زیاد عاشقانه و آتیشی میشه از پارت ۲ خلاصه نظر یادتون نره✨️🌓
حدس بزنید چی شد
...
یونجی دختریه که باباش بخاطر شرط بندی به مافیا فروخته شده................
بابای یونجی: دختره هر*زه بالاخره از دستت راحت شدم
مامان یونجی: تروخدا با دخترم این کار رو نکن
بابای یونجی: اگه یونجی نره منو میکشن
یونجی: بمیری بهتره بابا تو هیچ وقت به فکر ما نبودی
بابای یونجی زد تو گوش یونجی
یونجی: باشه من با اون پسره که مافیاست ازدواج میکنم
یهو در باز شد بادیگارد های سیاه پوش وارد خونه شدن یه پسره کراش مه ماسک زده بود وارد خونه شدن......زد تو گوش بابای یونجی.....
چه مرد کثیفی
بابای یونجی: تو از من کثیف تری من اونو شرط بستم تو چرا خریدیش
پسره که ماسک زده بود دست یونجی رو گرفت برد
پسره: این دختره دیگه برای منه
پسره یونجی رو برد خونه خودش بعد میخواست بره که
یونجی: من میخوام صورت بدون ماسکت رو ببینم
پسره با حالت مست ماسکش رو در آورد
فکر یونجی: وای چقدر کراشه
پسره: چته ادم ندیدی
راستی اسم من کیم تهیونگه توچی؟
منم کیم یونجی
نزدیک اتاق من نمیشی فهمیدی و بدون اجازه از اتاقت نمیای بیرون اخه خطرناکه برات
یونجی: خطر ناکه
تهیونگ: بهش فک نکن فقط کاری رو که میگم انجام بده و اتاقت طبقه بالاست پایین نیا اصلا
یونجی: باشه اوکی
یونجی افسرده بود
یهو بابای یونجی زنگ زد
یونجی: چرا من نمیتونم مثل بقیه شاد باشم
بابای یونجی: به من چه خواستی شاد باشی
یونجی: واقعا جوابت اینه از تو از همه از زندگی متنفرم
بابای یونجی: بمیری بهتره فقط بمیر
یونجی:😭😭😭باشه میمیرم ولی برام گریه نکن چون میدونم دروغه
یونجی اگه رگمو بزنم تمومه یونجی رگشو زد
یونجی: بلاخره این زندگی گوهی من به پایان رسید:)
تهیونگ: این دختره دیونه کیفشو یادش رفت برم بهش بدمش
ولی تهیونگ وقتی رسید طبقه پایین خشکش زد ...
حدس بزنید چی شد؟
توضیحات راجب این فیک این فیک زیاد عاشقانه و آتیشی میشه از پارت ۲ خلاصه نظر یادتون نره✨️🌓
حدس بزنید چی شد
۱۵.۴k
۱۹ دی ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۶۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.