Part31
وارد اتاق شدم داشتم خفه میشدم در تراس رو باز کردم
و روی تخت دراز کشیدم به خواب رفتم تا..
ویو کوک
حرف کالیسی دردناک بود
کسی حرفی نمیزد به طرف اتاق روانه شدم وقتی درو باز کردم خواب بود ولی جلوی باد سرد با لباس خیس به طرفش رفتم توی تب میسوخت
در تراس رو بستم از کشو دما سنج رو برداشتم و تبش رو چک کردم ۳۸ بود بنابر این به پایین رفتم
توی ظرف با سرکه و دستمال به اتاق برگشتم
و کالیسی رو پاشور کردم
ساعت ۲ نصب شب بود ولی هنوز توی تب میسوخت
توی خواب هزیون میگفت
+چرا این کارو کردی؟
+بابا لطفا نزنم نههه لطفا!
+نامجون از من دور باش لطفا!
+از همتون متنفرم متنفرم(داد)
&که یهو دخترک از خواب بلند شد نشست کوک که شاهد این ها بود با چشم های بغضی دخترکی که در حال نفس نفس بود رو به آغوش کشید و سعی بر آروم کردنش بود ولی دخترک برعکس با بغل کوک بغضش شکست با درد شروع به گریه کرد
دو روز گذشت همه متوجه حال بد کالیسی شده بودن ولی جرعت روبه رو شدن باهاش رو نداشتن ولی امروز قرار بر این بود شب به رستوران برن و بعدش بار
با اسرار زیاد کوک کالیسی قبول کرده بود
کالیسی:خودمو جلو اینه نگاهی انداختم
لباس شب قرمز ساتن خود نمایی میکرد با اکسسوری و میکاپم غوغایی بپا کرده بود گرچه غوغای اصلی سر میز شام شروع میشد با حس دست مردونه کوک دور کمرم تو آینه بهش نگاه کردم
کوک:زیباییت قابل توصیف نیس؟
نمیدونم زمینی هستی یا کهکشانی!
کالیسی:بهتره دیگه بریم
کوک:اوم
کالیسی:کوک فقط پیرهن سیاه ساتن پوشیده بود با شلوار سیاه دکمه های پیرهنش رو تا سینه باز گذاشته بود با موهای سیاهش جذابیتش دوبرابر شده بود
وارد رستوران شدیم
و روی تخت دراز کشیدم به خواب رفتم تا..
ویو کوک
حرف کالیسی دردناک بود
کسی حرفی نمیزد به طرف اتاق روانه شدم وقتی درو باز کردم خواب بود ولی جلوی باد سرد با لباس خیس به طرفش رفتم توی تب میسوخت
در تراس رو بستم از کشو دما سنج رو برداشتم و تبش رو چک کردم ۳۸ بود بنابر این به پایین رفتم
توی ظرف با سرکه و دستمال به اتاق برگشتم
و کالیسی رو پاشور کردم
ساعت ۲ نصب شب بود ولی هنوز توی تب میسوخت
توی خواب هزیون میگفت
+چرا این کارو کردی؟
+بابا لطفا نزنم نههه لطفا!
+نامجون از من دور باش لطفا!
+از همتون متنفرم متنفرم(داد)
&که یهو دخترک از خواب بلند شد نشست کوک که شاهد این ها بود با چشم های بغضی دخترکی که در حال نفس نفس بود رو به آغوش کشید و سعی بر آروم کردنش بود ولی دخترک برعکس با بغل کوک بغضش شکست با درد شروع به گریه کرد
دو روز گذشت همه متوجه حال بد کالیسی شده بودن ولی جرعت روبه رو شدن باهاش رو نداشتن ولی امروز قرار بر این بود شب به رستوران برن و بعدش بار
با اسرار زیاد کوک کالیسی قبول کرده بود
کالیسی:خودمو جلو اینه نگاهی انداختم
لباس شب قرمز ساتن خود نمایی میکرد با اکسسوری و میکاپم غوغایی بپا کرده بود گرچه غوغای اصلی سر میز شام شروع میشد با حس دست مردونه کوک دور کمرم تو آینه بهش نگاه کردم
کوک:زیباییت قابل توصیف نیس؟
نمیدونم زمینی هستی یا کهکشانی!
کالیسی:بهتره دیگه بریم
کوک:اوم
کالیسی:کوک فقط پیرهن سیاه ساتن پوشیده بود با شلوار سیاه دکمه های پیرهنش رو تا سینه باز گذاشته بود با موهای سیاهش جذابیتش دوبرابر شده بود
وارد رستوران شدیم
۶.۱k
۱۸ آبان ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.