اینجا عشق ممنوع است«پارت۴»
____از زبان ساکورا
بعد از اینکه لونا و مونا رو بردم پارک برگشتم خونه و باهاشون درس کار کردم و در نهایت عصر هم ب فیلم دیدن پرداختم،عصر هم میتسویا اومد،خسته بود
ساکورا:سلام میتسویا،،خسته نباشی،کار چطور پیش رفت؟
درسته خسته بود ولی همیشه خوش اخلاق بود،لبخندی زد،دلم برای لبخند هاش تنگ شده بود
میتسویا:سلام آبجی کوچولو،کار خوب پیش رفت ممنون....عه لونا و مونا کجان؟
برگشتم و تقریباً با داد گفتم:لونااا....موناااا...داداش میتسویا اومده.
چند ثانیه سکوت بود بعد یهو در با شدت باز شد و لونا و مونا با بیشترین سرعت ممکن دویدن سمت میتسویا و پریدن بغلش جوری ک میتسویا خورد زمین،همچین میتسویا رو محکم بغل کردن که ب وضوح من خفه شدن میتسویا رو حس کردم.
ساکورا:هوی هوی بچه ها خفه شددد.
بزور از میتسویا جداشون کردم.میتسویا نشست و دست هاشو باز کرد.
میتسویا:الان بیان تو بغلم اونجوری چیزی ازم نمیمونه.
باز هم با شتاب رفتن داخل بغلش ولی نه با شتاب قبلی.میتسویا اونا رو بغل کرد.وقتی لونا و مونا از بغلش بیرون اومدن کلی سوال کردن.
ساکورا:ببینم جدول ضربتو حفظ کردی؟الان میام می پرسما ،برین کاراتون رو انجام بدین که تا شام تموم شده باشن.
سری تکون دادن و با همون انرژی قبل رفتن داخل اتاق.میتسویا با همون لبخندی ک رو لبش بود بلند شد و دستاشو باز کرد و منو بغل کرد.شاید بگین احساسات بازیه ولی ما خوب هوای همو داریم.ازم جدا شد.
میتسویا:خب؟...شام با من؟
جواب لبخندی ک میزد رو دادم و لبخند زدم.
ساکورا:با تو.راستیییی....
ساکورا:تو با چه جرعتی منو ب دوستات معرفی کردی.
اول تعجب کرد ولی بعد پقی زد زیر خنده.
میتسویا:عصبانی نشو.کنجکاو بودن درمورد تو منم معرفی کردم.
ساکورا:بی جا کردی.
به خندیدن ادامه داد.
میتسویا:باشه باشه ببخشید بابا......عه راستی...
پارت بعدی رو الان میدم
بعد از اینکه لونا و مونا رو بردم پارک برگشتم خونه و باهاشون درس کار کردم و در نهایت عصر هم ب فیلم دیدن پرداختم،عصر هم میتسویا اومد،خسته بود
ساکورا:سلام میتسویا،،خسته نباشی،کار چطور پیش رفت؟
درسته خسته بود ولی همیشه خوش اخلاق بود،لبخندی زد،دلم برای لبخند هاش تنگ شده بود
میتسویا:سلام آبجی کوچولو،کار خوب پیش رفت ممنون....عه لونا و مونا کجان؟
برگشتم و تقریباً با داد گفتم:لونااا....موناااا...داداش میتسویا اومده.
چند ثانیه سکوت بود بعد یهو در با شدت باز شد و لونا و مونا با بیشترین سرعت ممکن دویدن سمت میتسویا و پریدن بغلش جوری ک میتسویا خورد زمین،همچین میتسویا رو محکم بغل کردن که ب وضوح من خفه شدن میتسویا رو حس کردم.
ساکورا:هوی هوی بچه ها خفه شددد.
بزور از میتسویا جداشون کردم.میتسویا نشست و دست هاشو باز کرد.
میتسویا:الان بیان تو بغلم اونجوری چیزی ازم نمیمونه.
باز هم با شتاب رفتن داخل بغلش ولی نه با شتاب قبلی.میتسویا اونا رو بغل کرد.وقتی لونا و مونا از بغلش بیرون اومدن کلی سوال کردن.
ساکورا:ببینم جدول ضربتو حفظ کردی؟الان میام می پرسما ،برین کاراتون رو انجام بدین که تا شام تموم شده باشن.
سری تکون دادن و با همون انرژی قبل رفتن داخل اتاق.میتسویا با همون لبخندی ک رو لبش بود بلند شد و دستاشو باز کرد و منو بغل کرد.شاید بگین احساسات بازیه ولی ما خوب هوای همو داریم.ازم جدا شد.
میتسویا:خب؟...شام با من؟
جواب لبخندی ک میزد رو دادم و لبخند زدم.
ساکورا:با تو.راستیییی....
ساکورا:تو با چه جرعتی منو ب دوستات معرفی کردی.
اول تعجب کرد ولی بعد پقی زد زیر خنده.
میتسویا:عصبانی نشو.کنجکاو بودن درمورد تو منم معرفی کردم.
ساکورا:بی جا کردی.
به خندیدن ادامه داد.
میتسویا:باشه باشه ببخشید بابا......عه راستی...
پارت بعدی رو الان میدم
۴.۶k
۲۶ تیر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.