part: 6
part: 6
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
دور تا دور بیمارستانو راه رفتم... یعنی این همون جئونیه که بهم گفت کاش میمردی؟... یعنی به خاطر یه حرف این کارو کرد؟... به خاطر من؟... به خاطر اینکه فکر میکرد من دارم بهش خیانت میکنم؟... باورم نمیشه... خسته شدم... دور تا دور بیمارستانو با گام هام طی کرده بودم و مدام بهش فکر میکردم.. نگرانش بودم.. نشستم و سرمو به دیوار پشت سرم تکیه دادم.. چشمامو بستم..
(چند مین بعد)
با عربده یه زن از خواب پریدم.. زنی که دور گردنش پوست روباه بود.. کت مشکی و زرد بلندی تنش بود.. یه کلاه مشکی توری نصف صورتشو با تور مشکی پوشونده بود.. مادر کوک.. متوجه نشدم کی خوابم برد اصلا تو این وضعیت چه طوری خوابم برد؟.. داد های بلندی مادر کوک ماریا.. روی سرم میزد.. تنها بود.. منو مقصر میدونست بعد از چند دقیقه داد زدنش پرستار ها اومدن و کنترلش کردن. بلند شدم و یه سیلی نثار صورتش کردم.. خستم کرده بود با کاراش.. با حرفاش.. نمیخواستم این کارو بکنم مجبور شدم حرف هایی که بهم زده بود از اول تا اخر توی سرم اکو شد.. از بیمارستان خارج شد
پیشونیمو به شیشه اتاق کوک چسبوندم موهاش که تحت هر شرایط حالت دار بود.. دستاش.. چشماش.. محوش شده بودم..
(چند ساعت قبل)
ا.ت
صدایی از طبقه بالا شنیدم و رفتم بالا.. دیدم که کوک غرق در خون روی زمین افتاده و یه چاقو بغلشه.. صدا صدای پرت شدن کوک روی زمین بود هیچی نفهمیدم و به سرعت برق باد به هر بدبختی بود به بیمارستان رسوندمش..
ا.ت
چند روزی بود که توی بیمارستان بودم امیدوار بودم به بهوش اومدنش.. اگه بفهمم کی اون حرفو بهش زده.. تیکه تیکش میکنم...
(چند مین بعد)
دکترش اومد سمتم و گفت که.......
ادامه دارد..
بچه ها این پارت لایک هاش به ۸۹ برسه پارت جدیدو میزارم 💜
دوستون میدارم حمایت یادتون نره:) ❤❤️🩹🍫🙂
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
دور تا دور بیمارستانو راه رفتم... یعنی این همون جئونیه که بهم گفت کاش میمردی؟... یعنی به خاطر یه حرف این کارو کرد؟... به خاطر من؟... به خاطر اینکه فکر میکرد من دارم بهش خیانت میکنم؟... باورم نمیشه... خسته شدم... دور تا دور بیمارستانو با گام هام طی کرده بودم و مدام بهش فکر میکردم.. نگرانش بودم.. نشستم و سرمو به دیوار پشت سرم تکیه دادم.. چشمامو بستم..
(چند مین بعد)
با عربده یه زن از خواب پریدم.. زنی که دور گردنش پوست روباه بود.. کت مشکی و زرد بلندی تنش بود.. یه کلاه مشکی توری نصف صورتشو با تور مشکی پوشونده بود.. مادر کوک.. متوجه نشدم کی خوابم برد اصلا تو این وضعیت چه طوری خوابم برد؟.. داد های بلندی مادر کوک ماریا.. روی سرم میزد.. تنها بود.. منو مقصر میدونست بعد از چند دقیقه داد زدنش پرستار ها اومدن و کنترلش کردن. بلند شدم و یه سیلی نثار صورتش کردم.. خستم کرده بود با کاراش.. با حرفاش.. نمیخواستم این کارو بکنم مجبور شدم حرف هایی که بهم زده بود از اول تا اخر توی سرم اکو شد.. از بیمارستان خارج شد
پیشونیمو به شیشه اتاق کوک چسبوندم موهاش که تحت هر شرایط حالت دار بود.. دستاش.. چشماش.. محوش شده بودم..
(چند ساعت قبل)
ا.ت
صدایی از طبقه بالا شنیدم و رفتم بالا.. دیدم که کوک غرق در خون روی زمین افتاده و یه چاقو بغلشه.. صدا صدای پرت شدن کوک روی زمین بود هیچی نفهمیدم و به سرعت برق باد به هر بدبختی بود به بیمارستان رسوندمش..
ا.ت
چند روزی بود که توی بیمارستان بودم امیدوار بودم به بهوش اومدنش.. اگه بفهمم کی اون حرفو بهش زده.. تیکه تیکش میکنم...
(چند مین بعد)
دکترش اومد سمتم و گفت که.......
ادامه دارد..
بچه ها این پارت لایک هاش به ۸۹ برسه پارت جدیدو میزارم 💜
دوستون میدارم حمایت یادتون نره:) ❤❤️🩹🍫🙂
۲۵.۱k
۲۴ اردیبهشت ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۵۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.