پارت ۳ دلبرک نازک نارنجی
که اونجا کارگر میگیرن ما سه نفریم تو اونجا کارگر خونه مردمیم 😔 درسته سخته ولی حداقل پول دوا درمون خانواده و شهریه دانشگاه دربیاریم تازه قرار توی یه اموزشگاه گیتار هم بریم اموزش بدیم ولی در کنارش باید کار بکنیم و درس بخونیم مامانم ناراحتی قلبی داره میگه باید خوب درستو بخونی نمیخواد انقدر کار کنی خوب چارهای هم ندارم جز کار کردن ما خونمون قبلا شبیه قصر بود کلی پرستار خدمتکار داشتیم و الان یه خونه خرابه که برای پدربزرگم بوده داریم تازه بخاطر این خونه البته پول مجبور شدیم بیشتر وسایل خونه رو بفروشیم ولی خوب خداروشکر یه سقفی بالا سرمونه یادمه وقتی اونجا بودیم منو دیانا و عسل اونجا همسایه بودیم و سه تا پسر دیگه هم همسایمون بودن یکی شون اسمش متین امینی بود خیلی خوشگل جذاب بود یه خواهر داشت اسمش فریال بود یعنی باید بگم خیلی از دخترا جذبش میشدن انگار نگاهش مقناطیس داشت من اول ازش بدم میومد ولی اون دوستم داشت یه روز یک اتفاق افتاد تونست عشقشو بهم ثابت کنه من فقط ۸ سالم بود اون ۱۰ سالش ولی خیلی خوب عشقشو کشف کردم خیلی خوب میدونم هرکی ندونه من میدونم شکیب فریال دوست داشت من برای این که به متین رو ندم بهش میگفتم قورباغه البته بقیه هم میگفتن فکنم اون میدونست از سر دوست داشتن این لقبو بهش دادم ولی نمیدونست چقدر بیشتر از این دوستش دارم من فقط منتظرم یه روز به اون محله برگردیم قدیمی اما......
اینم یه پارت خیلی طولانی لایک و کامنت یادتون نره قشنگا 😘😘😊😊
اینم یه پارت خیلی طولانی لایک و کامنت یادتون نره قشنگا 😘😘😊😊
۴.۰k
۱۳ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.