دلهره
# دلهره
ادامه ی part 9۱
اما اونم مثل من وارد اون خونه ی متروکه شد پس چرا اون اتفاقی برلش نیوفتاد اصلا چرا یه دفعه کاملا غیبش زد
شاید اصلا همه ی اینا زیر سر اون باشه
چرا اولین خوابی که دیدم از اون بود و یه دفعه ارتباطش رو باهام قطع کرد
ذهنم پر از سوال های بی جواب بود
با صدای زنگ در از افکارم خارج شدم تهیونگ به سمتم ایفون رفت و در رو باز کرد
سرم رو به سمتش چرخوندم
_ کی بود تهیونگ
_ نامجون بود
_ اها
بلافاصله در باز شد نامجون بود که چندتا کیسه توی دستش بود با دیدن ما بهمون سلام کرد و اونایی که توی دستش بود رو روی میز گذاشت و روی یکی از کاناپه ها نشست تهیونگم اومد وکنار من نشست
_نامجون توی اون کیسه ها چیه
_ چیزخاصی نیستن راستی دیشب تا حالا اتفاق خاصی که نیوفتاد
_ اتفاقا باز کابوس دیدم ولی اینبار مثل یه خواب نبود
با این حرفم یه لحظه تو شک رفت
_ کابوس دیدی
میتونی بهم بگی چجوری بود
_ خب راستش از خواب بیدار شده بودم همه چیز مثل واقعیت بود احساس تشنگی میکردم برای همین رفتم تا یکم اب بخورم اب که خوردم لیوانو روی کابینت گذاشتم و خواستم از اشپزخونه خارج شم که صدایی متوقفم کرد
با مردی رو به رو شدم که نمیشناختمش وقتی ازش پرسیدم کی هستی در جواب بهم گفت که جانگ هیونجینه
با این حرفش تو شک فرو رفته و لی خب اون خیلی ریلکس ادامه داد که حتما باید نامجون بهت گفته باشه
همون موقع بود که به سمتم هجوم اورد و سعی داشت خفم کنه که تو همین لحظه ها بود که از خواب بیدار شدم
نامجون بعد از تموم شدن حرفم رو به من گفت
_ فکر نکنم اون یه خواب باشه
تهیونگم حرفش رو تایید کرد و ادامه داد
_ امروز صبح که از اتاق خارج شدم روی کابینت یه لیوان بود با لینکه من دیشب کل ظرف ها رو شسته بودم
ادامه ی part 9۱
اما اونم مثل من وارد اون خونه ی متروکه شد پس چرا اون اتفاقی برلش نیوفتاد اصلا چرا یه دفعه کاملا غیبش زد
شاید اصلا همه ی اینا زیر سر اون باشه
چرا اولین خوابی که دیدم از اون بود و یه دفعه ارتباطش رو باهام قطع کرد
ذهنم پر از سوال های بی جواب بود
با صدای زنگ در از افکارم خارج شدم تهیونگ به سمتم ایفون رفت و در رو باز کرد
سرم رو به سمتش چرخوندم
_ کی بود تهیونگ
_ نامجون بود
_ اها
بلافاصله در باز شد نامجون بود که چندتا کیسه توی دستش بود با دیدن ما بهمون سلام کرد و اونایی که توی دستش بود رو روی میز گذاشت و روی یکی از کاناپه ها نشست تهیونگم اومد وکنار من نشست
_نامجون توی اون کیسه ها چیه
_ چیزخاصی نیستن راستی دیشب تا حالا اتفاق خاصی که نیوفتاد
_ اتفاقا باز کابوس دیدم ولی اینبار مثل یه خواب نبود
با این حرفم یه لحظه تو شک رفت
_ کابوس دیدی
میتونی بهم بگی چجوری بود
_ خب راستش از خواب بیدار شده بودم همه چیز مثل واقعیت بود احساس تشنگی میکردم برای همین رفتم تا یکم اب بخورم اب که خوردم لیوانو روی کابینت گذاشتم و خواستم از اشپزخونه خارج شم که صدایی متوقفم کرد
با مردی رو به رو شدم که نمیشناختمش وقتی ازش پرسیدم کی هستی در جواب بهم گفت که جانگ هیونجینه
با این حرفش تو شک فرو رفته و لی خب اون خیلی ریلکس ادامه داد که حتما باید نامجون بهت گفته باشه
همون موقع بود که به سمتم هجوم اورد و سعی داشت خفم کنه که تو همین لحظه ها بود که از خواب بیدار شدم
نامجون بعد از تموم شدن حرفم رو به من گفت
_ فکر نکنم اون یه خواب باشه
تهیونگم حرفش رو تایید کرد و ادامه داد
_ امروز صبح که از اتاق خارج شدم روی کابینت یه لیوان بود با لینکه من دیشب کل ظرف ها رو شسته بودم
۵.۳k
۰۲ فروردین ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.