عشق بی پایان (پارت 6)
وقتی لیا با کوک اینجوری حرف میزد انگار داشتن قلبمو چنگ میزدن، شاید به خاطر کوک لیا قبول نکرده با من باشه، ولی من که از کوک بهترم ، اوه پسر حسودی نکن... معلومه تو از کوک بهتری 😏لیا عجب سلیقه ایم داره، ولی نمیذارم با کوک باشه، اون برای منه... فقط مننننن
دیدم جونگ کوک و لیا دارن میرن سمت دفتر آقای مدیر( علامت مدیر /)
/ : بفرمایید داخل، کاری داشتین؟
%: آقای مدیر ما میخواستیم انتقالی بگیریم و بریم یه مدرسه ی دیگه
/ : چرا؟ خبریه که جفتتون میخواین برین؟
_ : نه آقای مدیر ما فقط نمیتونیم با وجود بچه های کلاس، بهتر درس بخونیم
/ : خب مشکلتون رو با بچه های کلاس حل کنید، نمیشه این وقت سال انتقالی بگیرید
_ : نمیتونیم، چون نزدیک المپیاده و باید بهتر درس بخونیم
/ : اتفاقا چون نزدیک المپیاده نمیتونید برید، تاکید من برای آقای جئون نیست، خانم لی لیا برای مدرسه ی ما خیلی مهمه، جزء باهوش ترین بچه های مدرسه ی ما هستن و نمیتونن توی این وقت سال انتقالی بگیرن
%: ولی....
_ : اشکالی نداره لیا، به پدرم میگم بیاد مدرسه با آقای مدیر صحبت کنه، نمیخواد خودتو ناراحت کنی
/ : پدرتون هم بیاد خانم لی نمیتونن انتقالی بگیرن
%: باشه آقای مدیر خیلی ممنون
منو جونگ کوک رفتیم بیرون و در اتاقو که باز کردیم، دیدیم تهیونگ پشت در وایساده و داره به حرفای ما گوش میکنه. درو که باز کردیم تهیونگ افتاد روی جونگ کوک
%: تهیونگ اینجا چیکار میکنی؟
$: هیچی با آقای مدیر کار داشتم
_ : کسی که کار داره پشت در وایمیسته؟
%: ولش کن کوک بیا بریم
$: کوک؟ چه زود با دوست من صمیمی شدی
%: امممم... من...
_ : مگه چیه؟ دوست دخترمه... میخوای بهم بگه آقای جئون؟
%: چیز...
$: دوست دختر؟ کی شما دوتا همو دیدید که الان با هم قرار بذارید؟
_ : وقتی که تو با سوآ آشنا شدی.... این مهم نیست، مهم اینه که الان ما باهمیم و دوست داریم از این مدرسه بریم
$: چی؟بری؟کجا بری؟
_ : من نمیرم، باهم میریم که از دست شماها خلاص شیم
%: جونگ کوک بیا دیگه بریم، دیرمون میشه
$: کجا؟
%: به تو چه ربطی داره؟
$: آره راس میگی، ولی باید بدونم دوست صمیمیم داره کجا میره
_ : ولی به نظر منم به تو ربطی نداره تهیونگ
$: چی؟ جونگ کوک خیلی عوض شدی، فقط بخاطر لیائه؟
_ : نه تهیونگ... من عوض نشدم، اخلاق تو عوض شده.... به نظرم دیگه نمیتونیم باهم دوست باشیم، بیا مسیر زندگیمونو از هم جدا کنیم
$: میدونی چیه به نظر منم تو راس میگی، بیا دیگه دوست نباشیم
%: بسه دیگه... تمومش کنید، جونگ کوک گفتم بیا بریم ( با داد)
منو جونگ کوک باهم رفتیم خونه خودشون چون میخواست به باباش بگه که فردا بیاد مدرسه
_ : لیا بیا امشب بریم خونه ی ما باید به پدرم یه چیزی بگم
%: خب چه نیازیه که من بیام؟
_ : باید دلیل داشته باشم که راضی بشه و بیاد
%: امم.... باشه بریم
دیدم جونگ کوک و لیا دارن میرن سمت دفتر آقای مدیر( علامت مدیر /)
/ : بفرمایید داخل، کاری داشتین؟
%: آقای مدیر ما میخواستیم انتقالی بگیریم و بریم یه مدرسه ی دیگه
/ : چرا؟ خبریه که جفتتون میخواین برین؟
_ : نه آقای مدیر ما فقط نمیتونیم با وجود بچه های کلاس، بهتر درس بخونیم
/ : خب مشکلتون رو با بچه های کلاس حل کنید، نمیشه این وقت سال انتقالی بگیرید
_ : نمیتونیم، چون نزدیک المپیاده و باید بهتر درس بخونیم
/ : اتفاقا چون نزدیک المپیاده نمیتونید برید، تاکید من برای آقای جئون نیست، خانم لی لیا برای مدرسه ی ما خیلی مهمه، جزء باهوش ترین بچه های مدرسه ی ما هستن و نمیتونن توی این وقت سال انتقالی بگیرن
%: ولی....
_ : اشکالی نداره لیا، به پدرم میگم بیاد مدرسه با آقای مدیر صحبت کنه، نمیخواد خودتو ناراحت کنی
/ : پدرتون هم بیاد خانم لی نمیتونن انتقالی بگیرن
%: باشه آقای مدیر خیلی ممنون
منو جونگ کوک رفتیم بیرون و در اتاقو که باز کردیم، دیدیم تهیونگ پشت در وایساده و داره به حرفای ما گوش میکنه. درو که باز کردیم تهیونگ افتاد روی جونگ کوک
%: تهیونگ اینجا چیکار میکنی؟
$: هیچی با آقای مدیر کار داشتم
_ : کسی که کار داره پشت در وایمیسته؟
%: ولش کن کوک بیا بریم
$: کوک؟ چه زود با دوست من صمیمی شدی
%: امممم... من...
_ : مگه چیه؟ دوست دخترمه... میخوای بهم بگه آقای جئون؟
%: چیز...
$: دوست دختر؟ کی شما دوتا همو دیدید که الان با هم قرار بذارید؟
_ : وقتی که تو با سوآ آشنا شدی.... این مهم نیست، مهم اینه که الان ما باهمیم و دوست داریم از این مدرسه بریم
$: چی؟بری؟کجا بری؟
_ : من نمیرم، باهم میریم که از دست شماها خلاص شیم
%: جونگ کوک بیا دیگه بریم، دیرمون میشه
$: کجا؟
%: به تو چه ربطی داره؟
$: آره راس میگی، ولی باید بدونم دوست صمیمیم داره کجا میره
_ : ولی به نظر منم به تو ربطی نداره تهیونگ
$: چی؟ جونگ کوک خیلی عوض شدی، فقط بخاطر لیائه؟
_ : نه تهیونگ... من عوض نشدم، اخلاق تو عوض شده.... به نظرم دیگه نمیتونیم باهم دوست باشیم، بیا مسیر زندگیمونو از هم جدا کنیم
$: میدونی چیه به نظر منم تو راس میگی، بیا دیگه دوست نباشیم
%: بسه دیگه... تمومش کنید، جونگ کوک گفتم بیا بریم ( با داد)
منو جونگ کوک باهم رفتیم خونه خودشون چون میخواست به باباش بگه که فردا بیاد مدرسه
_ : لیا بیا امشب بریم خونه ی ما باید به پدرم یه چیزی بگم
%: خب چه نیازیه که من بیام؟
_ : باید دلیل داشته باشم که راضی بشه و بیاد
%: امم.... باشه بریم
۶۶.۱k
۱۰ تیر ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۱۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.