دختر اجاره ای 🕸🖤
دختر اجاره ای 🕸🖤
𝐩𝐚𝐫 ³⁷
𝒓𝒆𝒏𝒕 𝒈𝒊𝒓
تهیونگ: منظو..
تهیونگ فهمید جنی چی میگه
پدرش.. کسیه که 11 سال از جنی استفاده کرد و فکر
میکرد دلیل اینکه تهیونگ جنی رو خریده واسه لذتشه
اون پیرمرد نمیدونست که پسرش میخواست به برده ی جنسیش کمک کنه
جنی از حال رفت
حدود نیم ساعت بعد تو بیمارستان بیدار شد
تهیونگ رو دید که روی صندلی با چشمای قرمز پر از
خشم و ناراحتی داشت فکر میکرد
دو دقیقه کامل بدون هیچ صدایی بهش نگاه کرد
نمیتونست باور کنه که اون پدر تهیونگ بود
حتما اشتباهی شده.. عکس رو اشتباهی نشون داد
تهیونگ چشمش به جنی افتاد
سریع از روی صندلیش بلند شد و به طرف جنی رفت
از خجالت نمیتونست کاری کنه
حتی اینکه هنوز جلوی چشم جنیه خجالت آور بود
جنی به دستای پر خون تهیونگ نگاه کرد
حتما تهیونگ داشت خودش رو با مشت زدن به دیوار شکنجه میداد
اون نمیدونست که الان نگران تهیونگ باشه یا خودش
حتی اگه میخواست چیزی راجع به دستای تهیونگ بگه
انرژیشو نداشت.. جوری که انگار به مدت 11 سال فقط
داشت گریه میکرد و الان دیگه آخرای عمرشه و نای تکون خوردن نداره
تهیونگ: متاسفم..
و بعد از اونجا رفت تا بیرون منتظر بمونه
شب شد.. جنی مرخص شد و اومد بیرون
تهیونگ هنوز نشسته بود و همین که جنی رو دید بلند شد
هردو به هم زل زدن
دلشون میخواست همو بغل کنن ولی انگار دیگه به هم نزدیک نیستن
جنی به تهیونگ نزدیک تر شد
اشکای هر دو جاری شد
دستاشو گذاشت رو صورت تهیونگ
جنی: تهیونگ من متاسفم ولی..
*مکث کرد
ادامه داد: بیا از هم جدا شیم
𝐩𝐚𝐫 ³⁷
𝒓𝒆𝒏𝒕 𝒈𝒊𝒓
تهیونگ: منظو..
تهیونگ فهمید جنی چی میگه
پدرش.. کسیه که 11 سال از جنی استفاده کرد و فکر
میکرد دلیل اینکه تهیونگ جنی رو خریده واسه لذتشه
اون پیرمرد نمیدونست که پسرش میخواست به برده ی جنسیش کمک کنه
جنی از حال رفت
حدود نیم ساعت بعد تو بیمارستان بیدار شد
تهیونگ رو دید که روی صندلی با چشمای قرمز پر از
خشم و ناراحتی داشت فکر میکرد
دو دقیقه کامل بدون هیچ صدایی بهش نگاه کرد
نمیتونست باور کنه که اون پدر تهیونگ بود
حتما اشتباهی شده.. عکس رو اشتباهی نشون داد
تهیونگ چشمش به جنی افتاد
سریع از روی صندلیش بلند شد و به طرف جنی رفت
از خجالت نمیتونست کاری کنه
حتی اینکه هنوز جلوی چشم جنیه خجالت آور بود
جنی به دستای پر خون تهیونگ نگاه کرد
حتما تهیونگ داشت خودش رو با مشت زدن به دیوار شکنجه میداد
اون نمیدونست که الان نگران تهیونگ باشه یا خودش
حتی اگه میخواست چیزی راجع به دستای تهیونگ بگه
انرژیشو نداشت.. جوری که انگار به مدت 11 سال فقط
داشت گریه میکرد و الان دیگه آخرای عمرشه و نای تکون خوردن نداره
تهیونگ: متاسفم..
و بعد از اونجا رفت تا بیرون منتظر بمونه
شب شد.. جنی مرخص شد و اومد بیرون
تهیونگ هنوز نشسته بود و همین که جنی رو دید بلند شد
هردو به هم زل زدن
دلشون میخواست همو بغل کنن ولی انگار دیگه به هم نزدیک نیستن
جنی به تهیونگ نزدیک تر شد
اشکای هر دو جاری شد
دستاشو گذاشت رو صورت تهیونگ
جنی: تهیونگ من متاسفم ولی..
*مکث کرد
ادامه داد: بیا از هم جدا شیم
۶.۴k
۱۱ بهمن ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.