پارت 22
ساعت از 8 رسید به 5 عصر وقتی به خودم اومدم که جلو در خونه جیمین بودم . به سمت خونه رفتم در زدم یه پیرمرد در باز کرد
ت: سلام جیمین هست؟
پیر مرد:سلام خانم. اقا امروز وسایلشون جمع کردن رفتن.
با چشای گرد شده نگاش کردم
ت: چ...... چی کجا؟!
پیر مرد:منم نمیدونم خانم.
بدون جواب خداحافظی پیر مرد از اونجا رفتم سریع از تو کیفم گوشیم برداشتم زنگ زدم به جیمین سر بوق پنجم جواب داد هیچ وقت انقدر دیر جواب نمیداد
جیمین: بله؟!
صدای خستش نگرانم کرد
ت: جیمین؟
جیمین: ت تویی
ت:اره منم
جیمین: چیزی شده
با اعصابی که از دستش خورد بود جواب دادم
ت:جیمین میشه بگی چه خبره؟! اون از صبح اون دختر ، اینم که از الان عمارت نیستی میشه بگی چه خبره؟!
جیمین که تازه به خودش اومده بود گفت
جیمین: اروم باش بیبی اروم
داد زدم گفتم
ت:نه نمیشه، اخه چطور اروم باشم هااا؟
جیمین:ببین ت الان یه ادرس برات میفرستم بیا اینجا باشه
ت:باشه
جیمین: هوم افرین دختر خوب
ت: فعلا
سوار تاکسی شدم که همون موقع ادرس برام فرستاد به راننده گفتم اونم به همون سمت رفت رسیدم به برج روبه روم نگاهی انداختم بدون نگاه به اطرافم به سمت برج رفتم به کانکس نگهبانی رسیدم روبه نگهبان گفتم
ت: سلام اقا
نگهبان: سلام
ت: اقای پارک اینجا زندگی میکنن ؟
نگهبان: بله
ت : کدوم طبقه؟
نگهبان : ۱۵
ت: ممنون و تا خواستم وارد شم یکی از نگهبان ها جلوم گرفت
نگهبان: ببخشید خانم ولی شما نمیتونید وارد شید
ت: چرا؟!
نگهبان: فقط ساکنان ساختمان و اقوام ساکنین میتونن برن داخل
ت: خب منم نامزد اقای پارک هستم
نگهبان: خب من از کجا بدونم راست میگید یا دروغ
تا اومدم حرفی بزنم
ت: سلام جیمین هست؟
پیر مرد:سلام خانم. اقا امروز وسایلشون جمع کردن رفتن.
با چشای گرد شده نگاش کردم
ت: چ...... چی کجا؟!
پیر مرد:منم نمیدونم خانم.
بدون جواب خداحافظی پیر مرد از اونجا رفتم سریع از تو کیفم گوشیم برداشتم زنگ زدم به جیمین سر بوق پنجم جواب داد هیچ وقت انقدر دیر جواب نمیداد
جیمین: بله؟!
صدای خستش نگرانم کرد
ت: جیمین؟
جیمین: ت تویی
ت:اره منم
جیمین: چیزی شده
با اعصابی که از دستش خورد بود جواب دادم
ت:جیمین میشه بگی چه خبره؟! اون از صبح اون دختر ، اینم که از الان عمارت نیستی میشه بگی چه خبره؟!
جیمین که تازه به خودش اومده بود گفت
جیمین: اروم باش بیبی اروم
داد زدم گفتم
ت:نه نمیشه، اخه چطور اروم باشم هااا؟
جیمین:ببین ت الان یه ادرس برات میفرستم بیا اینجا باشه
ت:باشه
جیمین: هوم افرین دختر خوب
ت: فعلا
سوار تاکسی شدم که همون موقع ادرس برام فرستاد به راننده گفتم اونم به همون سمت رفت رسیدم به برج روبه روم نگاهی انداختم بدون نگاه به اطرافم به سمت برج رفتم به کانکس نگهبانی رسیدم روبه نگهبان گفتم
ت: سلام اقا
نگهبان: سلام
ت: اقای پارک اینجا زندگی میکنن ؟
نگهبان: بله
ت : کدوم طبقه؟
نگهبان : ۱۵
ت: ممنون و تا خواستم وارد شم یکی از نگهبان ها جلوم گرفت
نگهبان: ببخشید خانم ولی شما نمیتونید وارد شید
ت: چرا؟!
نگهبان: فقط ساکنان ساختمان و اقوام ساکنین میتونن برن داخل
ت: خب منم نامزد اقای پارک هستم
نگهبان: خب من از کجا بدونم راست میگید یا دروغ
تا اومدم حرفی بزنم
۱۲.۹k
۲۷ اسفند ۱۴۰۱
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.