کاخ سیاه🖤🕸 پارت5
پارت 5
ا. ت: ازونجایی که توی درست کردن دوکبوکی مهارت داشتم تصمیم گرفتم یه دوکبوکی خوشمزه برای امشب درست کنم
یک ساعت بعد *
ا. ت: خب دوکبوکی اماده بود رفتم سر درست کردن یه سری غذای دیگه
پرش زمانی به شب موقع مهمونی*
ا. ت: مشروبارو ریختم و بردم براشون
خیلی تحمل این نگاه های هیز سخته
داشتم برمیگشتم که برم که یکی دستمو گرفت کشید خیلی مقاومت کردم که نیفتم تو دلش و موفق شدم ولی اوضاع بدتر شد اون مرد بلند شد گردنمو گرف و نزدیک خودش کرد من حق گفتن چیزی نداشتم و فقط تقلا میکردم مطمعن بودم اگه صدا میدادم امشب تو اتاق شکنجه بودم در مقابل زور اون مرد هیچ بودم که دستی دوره کمرم حلقه شد و منو از دست اون مرد نجات داد نگاه بهش نکردم وفقط دویدم رفتم اشپز خونه داشتم بهشون زیر لبی فوش میدادم ای بیشورای هیز بی پدرای پدصگ چجوری اصن روشون میشه اونا چون پولدارن فک کردن هر گوهی میتونن بخورن ای خدا چقد من بدبختم چقد اینا هیزن عوضین الدنگای.....
یکی: الدنگای چی؟
ا. ت: چقد اون صدا اشنا بود بدون اینکه حواسم باشه چون هول شده بودم برگشتم سمته صدا
ه.....هیچی شما؟
تهیونگ: یکی از همون الدنگای عوضی
ا. ت: ش......شما چقد صداتون اشناس
تهیونگ: من همونیم که همین دو دیقه پیش نجاتت و داد و باید اضافه کنم که همون کسی که همش در حال چص ناله و تنها پیدات میکرد و پشت سرت حرف میزد اها و اونشبم بدون حرف ول کردی رفتی اتاقت الانم بدون تشکر ول کردی رفتی چون یه الدنگه هیزه عوضیم؟
ا. ت: ن..... نه کی گفته ش... ش... ما خ... خ... یلیم ادمه خوبو....
تهیونگ: چرا لکنت گرفتی؟ ...... از من میترسی؟
ا. ت: ن... نه
تهیونگ: نمیخوای دربارم بپرسی؟
ا.ت: م... ما همچین ح.... قی نداریم
تهیونگ: میخوای اون حقو بهت بدم؟
ا. ت: ......
تهیونگ: هوم؟ چرا حرف نمیزنی
ا.ت تو فکرش: یه عالمه سوال تو مغزم درست شده بود این کیه؟ چرا انقد مهربونه؟ نسبتی با ارباب داره؟ با من چیکار داره؟ چرا اونشب گف برنگردم سمتش؟ چ... چرا انقد جذابه
تهیونگ: خب خودمم هنوز دلیلی برای اینهمه جذابیت پیدا نکردم
ا. ت: اوه نه فکر کنم اخرین فکرم خیلی بلند بود
تهیونگ: از نظر من .....
بچه ها میخوام یه شرط مسخره بزارم اگه تا شب کامنتا 100 تا شد پارت بعدو میزارم🗿
اگرم نشد خب چند روز دیگه میزارم
ا. ت: ازونجایی که توی درست کردن دوکبوکی مهارت داشتم تصمیم گرفتم یه دوکبوکی خوشمزه برای امشب درست کنم
یک ساعت بعد *
ا. ت: خب دوکبوکی اماده بود رفتم سر درست کردن یه سری غذای دیگه
پرش زمانی به شب موقع مهمونی*
ا. ت: مشروبارو ریختم و بردم براشون
خیلی تحمل این نگاه های هیز سخته
داشتم برمیگشتم که برم که یکی دستمو گرفت کشید خیلی مقاومت کردم که نیفتم تو دلش و موفق شدم ولی اوضاع بدتر شد اون مرد بلند شد گردنمو گرف و نزدیک خودش کرد من حق گفتن چیزی نداشتم و فقط تقلا میکردم مطمعن بودم اگه صدا میدادم امشب تو اتاق شکنجه بودم در مقابل زور اون مرد هیچ بودم که دستی دوره کمرم حلقه شد و منو از دست اون مرد نجات داد نگاه بهش نکردم وفقط دویدم رفتم اشپز خونه داشتم بهشون زیر لبی فوش میدادم ای بیشورای هیز بی پدرای پدصگ چجوری اصن روشون میشه اونا چون پولدارن فک کردن هر گوهی میتونن بخورن ای خدا چقد من بدبختم چقد اینا هیزن عوضین الدنگای.....
یکی: الدنگای چی؟
ا. ت: چقد اون صدا اشنا بود بدون اینکه حواسم باشه چون هول شده بودم برگشتم سمته صدا
ه.....هیچی شما؟
تهیونگ: یکی از همون الدنگای عوضی
ا. ت: ش......شما چقد صداتون اشناس
تهیونگ: من همونیم که همین دو دیقه پیش نجاتت و داد و باید اضافه کنم که همون کسی که همش در حال چص ناله و تنها پیدات میکرد و پشت سرت حرف میزد اها و اونشبم بدون حرف ول کردی رفتی اتاقت الانم بدون تشکر ول کردی رفتی چون یه الدنگه هیزه عوضیم؟
ا. ت: ن..... نه کی گفته ش... ش... ما خ... خ... یلیم ادمه خوبو....
تهیونگ: چرا لکنت گرفتی؟ ...... از من میترسی؟
ا. ت: ن... نه
تهیونگ: نمیخوای دربارم بپرسی؟
ا.ت: م... ما همچین ح.... قی نداریم
تهیونگ: میخوای اون حقو بهت بدم؟
ا. ت: ......
تهیونگ: هوم؟ چرا حرف نمیزنی
ا.ت تو فکرش: یه عالمه سوال تو مغزم درست شده بود این کیه؟ چرا انقد مهربونه؟ نسبتی با ارباب داره؟ با من چیکار داره؟ چرا اونشب گف برنگردم سمتش؟ چ... چرا انقد جذابه
تهیونگ: خب خودمم هنوز دلیلی برای اینهمه جذابیت پیدا نکردم
ا. ت: اوه نه فکر کنم اخرین فکرم خیلی بلند بود
تهیونگ: از نظر من .....
بچه ها میخوام یه شرط مسخره بزارم اگه تا شب کامنتا 100 تا شد پارت بعدو میزارم🗿
اگرم نشد خب چند روز دیگه میزارم
۱۰۲.۰k
۰۸ مهر ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۱۷۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.