(دختری با شاخای مشکی پارت 21)

فردا
درو اتاق زده شد
تق تق
دامیان درو باز کرد
دنیل بود
دنیل: سلام دامیان ساما آنیا اونجاست؟
آنیا تا دنیلو دید خوشحال شودو پرید بغلش
آنیا: سلام دنی جونم
دامیان چشماش گرد شده بود
دنیل: میای بریم بگردیم
آنیا: اره حتما میام
بعد آنیا لپ دنیلو بوسید
دنیل سرخ شد
بکی: آن....... آنی.... آنیا پس دامیان چی؟
آنیا: دامیان خب اون بره با آریما
دامیان عصبی شد
دامیان: مگه ما چنبار همو نبوسیدیم؟ یعنی اون کارایی که کلاس اول برات کردم همش الکی بود؟
آنیا: مگه من بهت گفتم که از من محافظت کنی؟
دامیان: خوب..... خوب من چون از همون کلاس اول دوستتت داشتم
آنیا: چی 😳
دامیان: آره من همون کلاس اول دوستتت داشتم
آنیا باورش نمیشد
دنیل: مزخرف نگو آنیا بیا بریم
بعد دنیل دست آنیا رو گرفت
بعد دامیان اونیکی دست آنیا رو گرفت و آنیا رو کشید سمت خودش
دامیان: آنیا هیجا نمیره
دنیل دست آنیا کشید سمت خودش
دنیل: آنیا منو دوست داره
آنیا دوتا دستاشو کشیدو گفت دیگه هیچکدومتونو دوست ندارم ولم کنین
بعد آنیا به سمت بیرون از کشتی فرار کرد و میخواست خود کشی کنه
دامیان: آنیاااااااااااااااااااااااااااااااااا
بعد دامیان به سمت آنیا رفت


بچه ها شاید امروز یدونه پارت دادم