عشق غیر قابل دسترس... ziha
فصل دوم...پارت بیست و سوم
جیمین:همین فردا راه میوفتیم،میرم بلیط بگیرم
الیزا:یکم بمون تازه از بوسان برگشتی خسته ای،حالت اصلا خوب نیست.
جیمین بلند شد و روبه روی الیزا ایستاد و صورتشو گرفت:
عزیزم نگران نباش چیزی نیست من باید...باید راه....بیوفتم...باید...
جیمین سرش گیج میرفت و نتونست حرفش رو ادامه بده دستش رو به دیوار تکیه داد و به زور ایستاد که الیزا اومد و دستش رو بالای شونه خودش گذاشت:
جیمین: دیر میشه
الیزا:یکم استراحت کن بعدش اصلا با هم میریم بلیط میگیرم.
جیمین:باید برم الیزا
الیزا:نمیخواد هیچ جا بری
جیمین رو گذاشت روی تخت و ملافه رو روش کشید،جیمین زیر لب زمزمه میکرد:"باید برم" که الیزا اروم نوازشش کرد و باعث شد جیمین اروم بشه و بعد از چند دقیقه از خستگی خوابش برد،الیزا دستش رو گونه جیمین کشید:"نمیدونم چرا انقدر به خودت فشار میاری،به منم که چیزی نمیگی" و از کنارش پا شد و رفت بیرون تا جیمین برای چند ساعتی استراحت کنه.
جیمین؛
صدای زنگ در باعث شد چشمام رو باز کنم در رو باز کردم از پرسنل هتل اومده بودن:
&:اقا شامتون رو اوردم
+:خیلی ممنون اما من شام سفارش ندادم.
&:همسرتون سفارش دادن.
+:اها خیلی ممنون
شام رو گذاشتم روی میز و دنبال الیزا گشتم اما تو اتاق نبود، چند بازی بهش زنگ زدم اما گوشیش خاموش بود نگران شده بودم جیزی هم به من نگفته بود تو همین فکرا بودم که باز در رو زدن ،رفتم و در رو باز کردم.
جیمین:کجا بودی عزیزم،نگرانت شدم.
$:عذر میخوام اقا
جیمین:آه... ببخشید اشتباه گرفتم،بفرمایید
$:خانومی پشت خط هستن با شما کار دارن
جیمین:الان میام
رفتم قسمت پذیرش هتل و گوشی رو گرفتم:
جیمین:الو
الیزا:سلام جیمین منم
جیمین:الیزا کجایی نگرانت شدم
الیزا:اومدم بلیط بگیرم خیلی شلوغه
جیمین:کجایی بگو بیام دنبالت
الیزا: منتظر تاکسی ام،فقط اینجا خیلی شلوغه، تو شام بخور شاید دیر برسم
جیمین:باشه عزیزم مراقب خودت باش
الیزا:الو...صدات نمیاد...الو...
جیمین:الو الیزا...الوووو
$:فکر کنم قطع شده، امروز اخر هفته است همه جا شلوغه نگران نباشید چیزی نمیشه.
جیمین:اره حق با شماست.
جیمین رفت داخل و غذا خورد ساعت نه شب بود مشغول کتاب خوندن شد که سه ساعت بعد الیزا اومد...
جیمین:همین فردا راه میوفتیم،میرم بلیط بگیرم
الیزا:یکم بمون تازه از بوسان برگشتی خسته ای،حالت اصلا خوب نیست.
جیمین بلند شد و روبه روی الیزا ایستاد و صورتشو گرفت:
عزیزم نگران نباش چیزی نیست من باید...باید راه....بیوفتم...باید...
جیمین سرش گیج میرفت و نتونست حرفش رو ادامه بده دستش رو به دیوار تکیه داد و به زور ایستاد که الیزا اومد و دستش رو بالای شونه خودش گذاشت:
جیمین: دیر میشه
الیزا:یکم استراحت کن بعدش اصلا با هم میریم بلیط میگیرم.
جیمین:باید برم الیزا
الیزا:نمیخواد هیچ جا بری
جیمین رو گذاشت روی تخت و ملافه رو روش کشید،جیمین زیر لب زمزمه میکرد:"باید برم" که الیزا اروم نوازشش کرد و باعث شد جیمین اروم بشه و بعد از چند دقیقه از خستگی خوابش برد،الیزا دستش رو گونه جیمین کشید:"نمیدونم چرا انقدر به خودت فشار میاری،به منم که چیزی نمیگی" و از کنارش پا شد و رفت بیرون تا جیمین برای چند ساعتی استراحت کنه.
جیمین؛
صدای زنگ در باعث شد چشمام رو باز کنم در رو باز کردم از پرسنل هتل اومده بودن:
&:اقا شامتون رو اوردم
+:خیلی ممنون اما من شام سفارش ندادم.
&:همسرتون سفارش دادن.
+:اها خیلی ممنون
شام رو گذاشتم روی میز و دنبال الیزا گشتم اما تو اتاق نبود، چند بازی بهش زنگ زدم اما گوشیش خاموش بود نگران شده بودم جیزی هم به من نگفته بود تو همین فکرا بودم که باز در رو زدن ،رفتم و در رو باز کردم.
جیمین:کجا بودی عزیزم،نگرانت شدم.
$:عذر میخوام اقا
جیمین:آه... ببخشید اشتباه گرفتم،بفرمایید
$:خانومی پشت خط هستن با شما کار دارن
جیمین:الان میام
رفتم قسمت پذیرش هتل و گوشی رو گرفتم:
جیمین:الو
الیزا:سلام جیمین منم
جیمین:الیزا کجایی نگرانت شدم
الیزا:اومدم بلیط بگیرم خیلی شلوغه
جیمین:کجایی بگو بیام دنبالت
الیزا: منتظر تاکسی ام،فقط اینجا خیلی شلوغه، تو شام بخور شاید دیر برسم
جیمین:باشه عزیزم مراقب خودت باش
الیزا:الو...صدات نمیاد...الو...
جیمین:الو الیزا...الوووو
$:فکر کنم قطع شده، امروز اخر هفته است همه جا شلوغه نگران نباشید چیزی نمیشه.
جیمین:اره حق با شماست.
جیمین رفت داخل و غذا خورد ساعت نه شب بود مشغول کتاب خوندن شد که سه ساعت بعد الیزا اومد...
۲.۷k
۲۴ فروردین ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.