پارت18
″ویو ا.ت″
پدر ا.ت:هه...اون دختره ه*ر*ز*ه* دیگه برام هیچ اهمیتی نداره هرکاری میخوای بکن *تلفن رو قطع میکنه*
باورم نمیشه این بابامه اون منو به یه قاتل سپرد اون...یهو یاد خاطرات خوبم با بابام افتادم زمانی که فقط اون باهام خوب بود....گریه هام شدید تر و شدید تر میشد نمیتونستم کنترلشون کنم نمیدونستم تهیونگ میخواد چه بلایی سرم بیاره...اون گفته بود ازم محافظت میکنه...
″ویو تهیونگ″
واقعا باورم نمیشد پدر ا.ت این حرفو زد منم واقعا دلم سوخت...نمیدونم چم شده بود دیگه تهیونگ قبلی نبودم...من چیکار کردم...
تهیونگ:ای لعنت بهت بی غیرت *با داد*
خواستم برم پدرشو بکشم که وقتی که خواستم در رو باز کنم صدای ا.ت رو شنیدم...
ا.ت:خواهش میکنم تهیونگ با بابام کاری نداشته باش..
تهیونگ:اما اون...م..من نمیتونم تورو اینطوری ببینم...من واقعا متاسفم ا.ت من...
یهو کوک از اتاقی که قایم شده بود شاکی اومد بیرون
کوک:هی تو...چرا نمیری زودباش برو بکشش یالا بجنب
تهیونگ:خفه شو کوک دیگه قرار نیست ببینمتتت
کوک:تو خیلی عو*ضی تر اون چیزی هستی که فکر میکنم دیگه ازت متنفرم
من سریع رفتم و ا.ت رو گرفتم بغلم خیلی پشیمون بودم ....
کوک هم با به اسحله از خونه زد بیرون
″ویو کوک″
دیگه از ته بدم میاد اون به خاطر اون دختره لعنتی اون عوضی رو نکشت
با یه اسلحه سریع از خونه زدم بیرون وسوار ماشین شدم و رفتم خونه ا.ت
یه ماسک از توی جیبم در اوردم و زدم که شناخته نشم
رفتم و در رو با لگد باز کردم و رفتم توی اتاق هیچ اهمیتی به کسایی که تو خونه بودن و داد میزدن ندادم و سریع رقتم تو اتاق اون عوضی اومد بیرون یه لبخند بهش زدم و اسحله رو در اوردم و نشونه گرفتم رو سر اون عوضی و ماشه رو کشیدم....خون کل خونه رو پر کردن بود...
پدر ا.ت:هه...اون دختره ه*ر*ز*ه* دیگه برام هیچ اهمیتی نداره هرکاری میخوای بکن *تلفن رو قطع میکنه*
باورم نمیشه این بابامه اون منو به یه قاتل سپرد اون...یهو یاد خاطرات خوبم با بابام افتادم زمانی که فقط اون باهام خوب بود....گریه هام شدید تر و شدید تر میشد نمیتونستم کنترلشون کنم نمیدونستم تهیونگ میخواد چه بلایی سرم بیاره...اون گفته بود ازم محافظت میکنه...
″ویو تهیونگ″
واقعا باورم نمیشد پدر ا.ت این حرفو زد منم واقعا دلم سوخت...نمیدونم چم شده بود دیگه تهیونگ قبلی نبودم...من چیکار کردم...
تهیونگ:ای لعنت بهت بی غیرت *با داد*
خواستم برم پدرشو بکشم که وقتی که خواستم در رو باز کنم صدای ا.ت رو شنیدم...
ا.ت:خواهش میکنم تهیونگ با بابام کاری نداشته باش..
تهیونگ:اما اون...م..من نمیتونم تورو اینطوری ببینم...من واقعا متاسفم ا.ت من...
یهو کوک از اتاقی که قایم شده بود شاکی اومد بیرون
کوک:هی تو...چرا نمیری زودباش برو بکشش یالا بجنب
تهیونگ:خفه شو کوک دیگه قرار نیست ببینمتتت
کوک:تو خیلی عو*ضی تر اون چیزی هستی که فکر میکنم دیگه ازت متنفرم
من سریع رفتم و ا.ت رو گرفتم بغلم خیلی پشیمون بودم ....
کوک هم با به اسحله از خونه زد بیرون
″ویو کوک″
دیگه از ته بدم میاد اون به خاطر اون دختره لعنتی اون عوضی رو نکشت
با یه اسلحه سریع از خونه زدم بیرون وسوار ماشین شدم و رفتم خونه ا.ت
یه ماسک از توی جیبم در اوردم و زدم که شناخته نشم
رفتم و در رو با لگد باز کردم و رفتم توی اتاق هیچ اهمیتی به کسایی که تو خونه بودن و داد میزدن ندادم و سریع رقتم تو اتاق اون عوضی اومد بیرون یه لبخند بهش زدم و اسحله رو در اوردم و نشونه گرفتم رو سر اون عوضی و ماشه رو کشیدم....خون کل خونه رو پر کردن بود...
۱۳.۱k
۱۲ دی ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۴۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.