* * زندگی متفاوت
🐾پارت8
#lroreza
ماشین پارک کردم وارد عمارت شدم
به سمت اتاقم رفتم یه دوش گرفتم اومدم بیرون
به یکی از خدمتکارا گفتم که برام قهوه بیاره
رو تخت دراز کشیده بودم معامله خوب پیش رفته بود
فکرم این بود که با خانواده ی کرمی چیکار کنم تاوان این همه گناه و چه جوری بدن
میگی اول از پسرش شروع کنم
نظری خوبی بود
قهوه ام اوردن خوردمش واسه شام رفتم پایین بعد اینکه خوردم قرار شده به حساب
اقا مهراب برسم خوب قرار بود جلو خواهرش کتک بخوره
چقد لذت بخش بود این کار
به سمت اتاق پانیذ رفتم کلید اتاقش وا کردم مث همیشه گریه میکرد
حیییح ولی به گریه های دیا نمیرسید
از بازوش گرفتم
پانیذ:اخخخ ولم کن بدنم درد میکنه
چیزی نگفتم میدونستم داره عذاب میکشع با دردش ولی چه کرد چیزی نگفتم به راه انباری ادامه دادم
پانیذ:مگه کریییی نمیفهمی درد میکنه حر.....
جوری برگشتم سمتش که حرفش تو دهنش ماسید
رضا:حرف دهنت و بفهممم
در انباری وا کردم
به بادیگاردا اشاره کردم پانیذ بگیرن و همون جوری که خواسته بودم دستاش بسته بودن بالا
با سرمم اشاره کردم که شروع کنن
با هر کتکی که میخورد دلم خنک میشد
ولی این سکوت و جیغای پانیذ و ضربه ها میشکندن
پانیذ:ولش کن دارییی چیکار میکنی بهشون بگون نزننن تروخداا از خواهش میکنمم(جیغ و داد گریه)
پانیذ : بیا منو بزن نکننن بگووو تروخداا نزنن داداشمو تروخداا مگه چیکارت کردیم حروم زاده هانننن (جیغ و گریه)
رضا:اره چیکار کردین خانواده ی منو بهم زدین
پانیذ:بگو نکننن خواهش میکن.....
همین حرفش کافی بود که از حال بره بهشون اشاره کردم دست از کتک زدن بردارن
همون جا دوتا شونم ول کردیم اومدیم بیرون.......
ببخشید دیر گذاشتم چون ایده ای نداشتم بقیه اش و چه جوری بزارم
#lroreza
ماشین پارک کردم وارد عمارت شدم
به سمت اتاقم رفتم یه دوش گرفتم اومدم بیرون
به یکی از خدمتکارا گفتم که برام قهوه بیاره
رو تخت دراز کشیده بودم معامله خوب پیش رفته بود
فکرم این بود که با خانواده ی کرمی چیکار کنم تاوان این همه گناه و چه جوری بدن
میگی اول از پسرش شروع کنم
نظری خوبی بود
قهوه ام اوردن خوردمش واسه شام رفتم پایین بعد اینکه خوردم قرار شده به حساب
اقا مهراب برسم خوب قرار بود جلو خواهرش کتک بخوره
چقد لذت بخش بود این کار
به سمت اتاق پانیذ رفتم کلید اتاقش وا کردم مث همیشه گریه میکرد
حیییح ولی به گریه های دیا نمیرسید
از بازوش گرفتم
پانیذ:اخخخ ولم کن بدنم درد میکنه
چیزی نگفتم میدونستم داره عذاب میکشع با دردش ولی چه کرد چیزی نگفتم به راه انباری ادامه دادم
پانیذ:مگه کریییی نمیفهمی درد میکنه حر.....
جوری برگشتم سمتش که حرفش تو دهنش ماسید
رضا:حرف دهنت و بفهممم
در انباری وا کردم
به بادیگاردا اشاره کردم پانیذ بگیرن و همون جوری که خواسته بودم دستاش بسته بودن بالا
با سرمم اشاره کردم که شروع کنن
با هر کتکی که میخورد دلم خنک میشد
ولی این سکوت و جیغای پانیذ و ضربه ها میشکندن
پانیذ:ولش کن دارییی چیکار میکنی بهشون بگون نزننن تروخداا از خواهش میکنمم(جیغ و داد گریه)
پانیذ : بیا منو بزن نکننن بگووو تروخداا نزنن داداشمو تروخداا مگه چیکارت کردیم حروم زاده هانننن (جیغ و گریه)
رضا:اره چیکار کردین خانواده ی منو بهم زدین
پانیذ:بگو نکننن خواهش میکن.....
همین حرفش کافی بود که از حال بره بهشون اشاره کردم دست از کتک زدن بردارن
همون جا دوتا شونم ول کردیم اومدیم بیرون.......
ببخشید دیر گذاشتم چون ایده ای نداشتم بقیه اش و چه جوری بزارم
۹.۱k
۱۲ اسفند ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.