مدرسه پر دردسر❄🌚
مدرسه پر دردسر❄🌚
تک تک اتاق هارو با حوصله گشتم بالاخره رسیدم اتاق عجوزه خانوم رفتم تو دیدم مثل خر خوابه خروپف میکنه انقدر شراب خورده بود بوی گوه میداد دهنش کل اتاقش رو گشتم وبی پیدا نکردم میدونستم جاس مخفی داره پس تمامی دیوار رو مثل دیوونه ها دست کشیدم ولی نفهمیدم خواستم برم بیرون ک کتاب آبی رنگی گوشه کتابخونه توجهم رو جلب کرد رفتم سمتش کشیدمش ک کتابخونه رف عقب و باز شد
میدونستم
رفتم توش بله همینجاست چقدر معجون اینجاست ولی چجوری پیداش کنممم ای خداا آروم چشمام رو بستم برگشتم به خواب همون شب ک اون صحنه هار دیدم روی شیشه برچسب RKL نوشته بود رفتم بالاخره پیداش کردم همینه بغضم گرف یعنی روح بابام این توئه هوووف چشمام رو سمت بالا دادم ک اشکم رف بالا بدو بدو زدم بیرون اون کتابخونه رو بستم رفتم بیرون فقط بدو بدو میکردم رفتم حیاط توی دور افتاده ترین قسمت اون ورد رو خوندم و دره شیشه رو باز کردم اره داره جواب میده دوباره خوابم برد
پ.ا/ت:دخترم پاشو من اومدم
ا/ت: بابا🥺
دخترم موفق شدی منو برگردوندی
ا/ت: بابا دلم برات تنگ شده بود😭
هی گریه نکن منم گریه میکنم هیش آروم باش تو قوی تری میدونم انتقام میگیری
ا/ت: معلومه ک میگیرم🥲
حالا ک من آزادم هر کمکی خواستی بهم بگو
ا/ت: بابا من تونستم همه چیو ببینم الان میخوام بدونم قبول میکنی؟؟
راستش دوس ندارم دستت به خون اونا کثیف بشه ولی اگه بکشیش قاتل میشی
ا/ت: اصلا مهم نیس برام بابا
اما
ا/ت: اما و اگر نداریم من میکشمشون همیننن تمام پایان خاطره
چشمام رو آروم باز کردم صبح شده بود سریع اون شیشه رو شکستم رفتم توی خونه
کوک:پاشدم ا/ت نبود با ترس و بدو بدو رفتم توی پذیرایی ا/تتت ا/تتت
بله
کوک: کجا بودیییی
توی حیاط
کوک: هوففف فکر کردم گم شدی
با این سنم گم نمیشم که
کوک: ااا خب فک کردم از پیشم رفتییی
نه نترس
زنگزدم ک نامجون شروع کردم حرف زدن هنوزم دوربین خونه دست نامجون بود پس خیالم راحت بود
امشب باید تموم کنم خستمههه
نامجون: باش کمک میخوای؟؟
بی شک
نامجون: حله ساعت؟؟
ترجیح میدم یک باشه😏
نامجون: یک شب اونجاییم بای
کوک: باکی حرف میزنی
اوه هیچی بچه ها بودم اومد از پشت بغلم کرد منم دستم رو روی دستاش گذاشتم آروم جفتمون به آسمون نگاه میکردم
این عشق دروغه هووففف ولی چه میشه کرد
پارت هفده❄🌚
تک تک اتاق هارو با حوصله گشتم بالاخره رسیدم اتاق عجوزه خانوم رفتم تو دیدم مثل خر خوابه خروپف میکنه انقدر شراب خورده بود بوی گوه میداد دهنش کل اتاقش رو گشتم وبی پیدا نکردم میدونستم جاس مخفی داره پس تمامی دیوار رو مثل دیوونه ها دست کشیدم ولی نفهمیدم خواستم برم بیرون ک کتاب آبی رنگی گوشه کتابخونه توجهم رو جلب کرد رفتم سمتش کشیدمش ک کتابخونه رف عقب و باز شد
میدونستم
رفتم توش بله همینجاست چقدر معجون اینجاست ولی چجوری پیداش کنممم ای خداا آروم چشمام رو بستم برگشتم به خواب همون شب ک اون صحنه هار دیدم روی شیشه برچسب RKL نوشته بود رفتم بالاخره پیداش کردم همینه بغضم گرف یعنی روح بابام این توئه هوووف چشمام رو سمت بالا دادم ک اشکم رف بالا بدو بدو زدم بیرون اون کتابخونه رو بستم رفتم بیرون فقط بدو بدو میکردم رفتم حیاط توی دور افتاده ترین قسمت اون ورد رو خوندم و دره شیشه رو باز کردم اره داره جواب میده دوباره خوابم برد
پ.ا/ت:دخترم پاشو من اومدم
ا/ت: بابا🥺
دخترم موفق شدی منو برگردوندی
ا/ت: بابا دلم برات تنگ شده بود😭
هی گریه نکن منم گریه میکنم هیش آروم باش تو قوی تری میدونم انتقام میگیری
ا/ت: معلومه ک میگیرم🥲
حالا ک من آزادم هر کمکی خواستی بهم بگو
ا/ت: بابا من تونستم همه چیو ببینم الان میخوام بدونم قبول میکنی؟؟
راستش دوس ندارم دستت به خون اونا کثیف بشه ولی اگه بکشیش قاتل میشی
ا/ت: اصلا مهم نیس برام بابا
اما
ا/ت: اما و اگر نداریم من میکشمشون همیننن تمام پایان خاطره
چشمام رو آروم باز کردم صبح شده بود سریع اون شیشه رو شکستم رفتم توی خونه
کوک:پاشدم ا/ت نبود با ترس و بدو بدو رفتم توی پذیرایی ا/تتت ا/تتت
بله
کوک: کجا بودیییی
توی حیاط
کوک: هوففف فکر کردم گم شدی
با این سنم گم نمیشم که
کوک: ااا خب فک کردم از پیشم رفتییی
نه نترس
زنگزدم ک نامجون شروع کردم حرف زدن هنوزم دوربین خونه دست نامجون بود پس خیالم راحت بود
امشب باید تموم کنم خستمههه
نامجون: باش کمک میخوای؟؟
بی شک
نامجون: حله ساعت؟؟
ترجیح میدم یک باشه😏
نامجون: یک شب اونجاییم بای
کوک: باکی حرف میزنی
اوه هیچی بچه ها بودم اومد از پشت بغلم کرد منم دستم رو روی دستاش گذاشتم آروم جفتمون به آسمون نگاه میکردم
این عشق دروغه هووففف ولی چه میشه کرد
پارت هفده❄🌚
۱۴.۲k
۲۹ خرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۴۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.