تکپارتی
تکپارتی
درخواستی
ساعت 2 شب بود ولی جیمین هنوز برنگشته بود خونه ماه های اخر بارداریم بود و نمیتونستم زیاد راه برم یا فعالیت انجام بدم..
روی کاناپه دراز کشیده بودم که صدای در خونه رو شنیدم با باز شدن در به سمت در برگشتم و جیمین رو دیدم که مست برگشته خونه
ا/ت: یاا جیمینا تا این موقع شب کجا بودی؟.. چرا اینقدر مستی؟
جیمین: به تو ربطی نداره...
درحالیکه حتی نمیتونست زیاد چشماشو باز کنه یا درست راه بره رفت توی اتاق و روس تختمون دراز کشید و چشماشو بست
رفتم و کنارش روی تخت نشستم و از روی لباساش بوی عطر زنونه میوند و روی گردنش رد رژ لب بود ولی چون مست بود و چیزی قرار نبود یادش باشه حرفی نزدم و با گریه کنارش دراز کشیدم و تا صبح گریه کردم و متوجه نشدم که کی خوابم برد
جیمین: ا/ت... بیدار شو چرا تا این موقع خوابی؟
با صدای جیمین از خواب بیدار شدم و دیدم ساعت 12 شده و تا اون موقع خوابیده بودم بوی عطر زنونه و رژ لب روی گردنش ذهنمو درگیر کرده بود و هر لحظه ممکن بود دوباره گریه کنم
ا/ت: جیمین... دیشب کجا بودی؟
جیمین: هوم؟ دیشب؟.. خب پیش دوستام بودم..
ا/ت: پیش دوستات؟ دوستات کین؟
جیمین: دوستام دیگه پسر بودن نگران نباش...
ا/ت: پس دیشب بوی اون عطر زنونه چرا از لباسات میومد؟ حتما دوستات که پسر بودن عطر زنونه زده بودن درسته؟ یا اون رد رژ لب قرمز روی گردنت... اونم کار پسرا بوده؟
جیمین: ا/ت میتونم توضیح بدم..
ا/ت: خیانت کردی بهم دیگه چیو میخوای توضیح بدی؟
اشک توی چشمام جمع شده بود و بغض داشت خفم میکرد
جیمین اومد و روی زانو هاش جلوم نشست و دستمو گرفت و گریه کرد
جیمین: ا/ت من معذرت میخوام... دیشب خیلی مست بودم و هواسم نبود که داشتم چیکار میکردم... لطفا منو ببخش قسم میخورم دیگه اینقدر مست نمیکنم که از این غلطا بکنم... ولی قسم میخورم کار دیگه ای باهاش نکردم و فقط بوسیدن و بغل کردن بوده نه بیشتر از این...
چون مست بوده و نفهمیده بود چیزی نگفتم اشکامو پاک کردم و بهش نگاه کردم
ا/ت: اگه دیگه تکرار نکنی میبخشمت...
جیمین: به جون خودم و بچمون که قراره بدنیا بیاد قسم میخورم که دیگه تکرار نمیکنم
ا/ت: باشه پس میبخشمت...
جیمین: مرسی عشقم... عاشقتم
اومد و بغلم کرد و لبمو بوسید و از دلم در اورد درحالیکه هنوز هم ناراحت بودم ولی سعی کردم فراموش کنم تا زندگیمون خراب نشه همچنین زندگی بچه ای که قرار بود بدنیا بیاد
پایان
درخواستی
ساعت 2 شب بود ولی جیمین هنوز برنگشته بود خونه ماه های اخر بارداریم بود و نمیتونستم زیاد راه برم یا فعالیت انجام بدم..
روی کاناپه دراز کشیده بودم که صدای در خونه رو شنیدم با باز شدن در به سمت در برگشتم و جیمین رو دیدم که مست برگشته خونه
ا/ت: یاا جیمینا تا این موقع شب کجا بودی؟.. چرا اینقدر مستی؟
جیمین: به تو ربطی نداره...
درحالیکه حتی نمیتونست زیاد چشماشو باز کنه یا درست راه بره رفت توی اتاق و روس تختمون دراز کشید و چشماشو بست
رفتم و کنارش روی تخت نشستم و از روی لباساش بوی عطر زنونه میوند و روی گردنش رد رژ لب بود ولی چون مست بود و چیزی قرار نبود یادش باشه حرفی نزدم و با گریه کنارش دراز کشیدم و تا صبح گریه کردم و متوجه نشدم که کی خوابم برد
جیمین: ا/ت... بیدار شو چرا تا این موقع خوابی؟
با صدای جیمین از خواب بیدار شدم و دیدم ساعت 12 شده و تا اون موقع خوابیده بودم بوی عطر زنونه و رژ لب روی گردنش ذهنمو درگیر کرده بود و هر لحظه ممکن بود دوباره گریه کنم
ا/ت: جیمین... دیشب کجا بودی؟
جیمین: هوم؟ دیشب؟.. خب پیش دوستام بودم..
ا/ت: پیش دوستات؟ دوستات کین؟
جیمین: دوستام دیگه پسر بودن نگران نباش...
ا/ت: پس دیشب بوی اون عطر زنونه چرا از لباسات میومد؟ حتما دوستات که پسر بودن عطر زنونه زده بودن درسته؟ یا اون رد رژ لب قرمز روی گردنت... اونم کار پسرا بوده؟
جیمین: ا/ت میتونم توضیح بدم..
ا/ت: خیانت کردی بهم دیگه چیو میخوای توضیح بدی؟
اشک توی چشمام جمع شده بود و بغض داشت خفم میکرد
جیمین اومد و روی زانو هاش جلوم نشست و دستمو گرفت و گریه کرد
جیمین: ا/ت من معذرت میخوام... دیشب خیلی مست بودم و هواسم نبود که داشتم چیکار میکردم... لطفا منو ببخش قسم میخورم دیگه اینقدر مست نمیکنم که از این غلطا بکنم... ولی قسم میخورم کار دیگه ای باهاش نکردم و فقط بوسیدن و بغل کردن بوده نه بیشتر از این...
چون مست بوده و نفهمیده بود چیزی نگفتم اشکامو پاک کردم و بهش نگاه کردم
ا/ت: اگه دیگه تکرار نکنی میبخشمت...
جیمین: به جون خودم و بچمون که قراره بدنیا بیاد قسم میخورم که دیگه تکرار نمیکنم
ا/ت: باشه پس میبخشمت...
جیمین: مرسی عشقم... عاشقتم
اومد و بغلم کرد و لبمو بوسید و از دلم در اورد درحالیکه هنوز هم ناراحت بودم ولی سعی کردم فراموش کنم تا زندگیمون خراب نشه همچنین زندگی بچه ای که قرار بود بدنیا بیاد
پایان
۷.۲k
۰۲ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.