برای تو همیشه یک عروسک بودم.
برای تو همیشه یک عروسک بودم.
هروقت تنها میشدی و شخصی برای بازی باهاش پیدا نمیکردی به سراغ من میومدی و منم انقدر ناتوان و وابسته بودم که گوشه کمد مدتها بشینم و منتظر تو باشم تا حتی برای چند لحظه دروغین دستها و آغوشهای تو رو داشته باشم و بتونم اون صدای لعنتیای که زیباترین دروغهارو نجوا میکرد بشنوم!
هرجور میخواستی منو حرکت میدادی و واراد میشدم کاری رو انجام بدم که تو دوست داری جوری رفتار کنم که تو میخوای... اره با اون نخهای نامرئی که بهم وصل شده بود این کار رو میکردی، نخهایی از جنس دوست داشتن و وابستگی.
ولی دیگه به درد بازی هم نمیخوردم پس از بالای کمد قلبت من رو به پایین انداختی و این پایان کار یک عروسک بود.
هروقت تنها میشدی و شخصی برای بازی باهاش پیدا نمیکردی به سراغ من میومدی و منم انقدر ناتوان و وابسته بودم که گوشه کمد مدتها بشینم و منتظر تو باشم تا حتی برای چند لحظه دروغین دستها و آغوشهای تو رو داشته باشم و بتونم اون صدای لعنتیای که زیباترین دروغهارو نجوا میکرد بشنوم!
هرجور میخواستی منو حرکت میدادی و واراد میشدم کاری رو انجام بدم که تو دوست داری جوری رفتار کنم که تو میخوای... اره با اون نخهای نامرئی که بهم وصل شده بود این کار رو میکردی، نخهایی از جنس دوست داشتن و وابستگی.
ولی دیگه به درد بازی هم نمیخوردم پس از بالای کمد قلبت من رو به پایین انداختی و این پایان کار یک عروسک بود.
۴۰۷
۲۸ آبان ۱۴۰۳