میسو :دستت بهم بخوره به هفت روش سامورایی جرت میدم
میسو :دستت بهم بخوره به هفت روش سامورایی جرت میدم
تهیونگ :نکشیمون جوموونگ کی خواست ترو بگیره
میسو : کنار میخوام پیاده شم
تهیونگ :بیا گمشو برو نبینمت
میسو :نَ که من خیلی میخوام ببینمت
رفتم پیش بقیه بچه ها که مدیر داشت میگفت
مدیر :خب بچه ها تو یک هفته اینده که اینجا هستیم چنتا مسابقه برای شما در نظر گرفتیم
فعلا برین چادر هاتون رو وصل کنید و غذا هاتون رو خودتون باید درس کنید
میسو:جیمین یه چاقو بهم بده
جیمین: مگه خودت نداری صبر کن نکنه میخوای تهیونگو بکشی
میسو : نقشه اونم داشتم ولی فعلا میخوام یه چیزی درس کنم
جیمین :بیا چی میخوای درس کنی حالا
میسو :سوپ کیمچی
جیمین :وای نه منم میخوام
میسو : نچ بعدا بهت میدم
رفتم سمت چادر کیفم رو باز کردم و بلند گفتم
میسو : اهههههعهههه
ته :چته
میسو :الان من رو کدوم گاز غذا درس کنم
ته :رو اتیش
میسو : عمم میاد برامون اتیش روشن میکنع
ته :من بلدم
میسو : بدو بیرون اتیش روشن کن
ته :ازت دستور نمیگیرم
میسو :بهت غذا نمیدم
ته :باشه بابا کشتیمون
میسو : همه چیش رو خورد کردم ریختم تو قابلمه دادم به تهیونگ بزارتش رو اتیش
وقتی پخت اوردمش ریختم تو ظرف
ته : خب الان که من قاشق ندارم با چی این بیصحاب رو بخورم
میسو : حالا گریه نکن یه قاشق اضافه اوردم
ته :قاشق رو با عصبانیت گرفتم و شروع کردم خوردن خیلییی خوشمزه بود ولی به رو خودم نیاوردم تا ته خوردم
ته : چه بد مزه بود
میسو : میبینم نخوردی هم
که یهو جیمین وارد چادر شد
فلش بک چادر جیمین
جیمین: من با کوک هم گروهیی بودم بلد نبودیم غذا درس کنیم
رفتم از میسو بگیرم
پایان فلش بک
میسو : چته
جیمین : میسو من بلد نیستم غذا درس کنم یکم غذا بهم بده
میسو : هوی یه بشقاب بیشتر نمونده
جیمین : چرا
میسو : این اقا دوتا بشقاب خورد بعد گف بد مزه بود
جیمین : حالا اون یه بشقاب رو بدع
میسو : بیا برای خودمم ببر
جیمین:خودت چی
میسو کلی هله هوله اوردم
جیمین : ممنون
میسو : برو دیگه اه
جیمین رفت تهیونگ یه جوری نگاه میکرد
میسو : چته
تهیونگ : میبینم که از قبل دوس پسرم داشتی
میسو : مگه من نگفتم تو کارام دخالت نمیکنی
ته : چرا ولی جیمین دوس پسر هه راس
میسو : وقتی اینو گف داشتم بال در میوردم یع طرف هم میخواستم هه را رو خفه کنم که بهم نگفت
میسو : اونش به من مربوطه
تهیونگ :نکشیمون جوموونگ کی خواست ترو بگیره
میسو : کنار میخوام پیاده شم
تهیونگ :بیا گمشو برو نبینمت
میسو :نَ که من خیلی میخوام ببینمت
رفتم پیش بقیه بچه ها که مدیر داشت میگفت
مدیر :خب بچه ها تو یک هفته اینده که اینجا هستیم چنتا مسابقه برای شما در نظر گرفتیم
فعلا برین چادر هاتون رو وصل کنید و غذا هاتون رو خودتون باید درس کنید
میسو:جیمین یه چاقو بهم بده
جیمین: مگه خودت نداری صبر کن نکنه میخوای تهیونگو بکشی
میسو : نقشه اونم داشتم ولی فعلا میخوام یه چیزی درس کنم
جیمین :بیا چی میخوای درس کنی حالا
میسو :سوپ کیمچی
جیمین :وای نه منم میخوام
میسو : نچ بعدا بهت میدم
رفتم سمت چادر کیفم رو باز کردم و بلند گفتم
میسو : اهههههعهههه
ته :چته
میسو :الان من رو کدوم گاز غذا درس کنم
ته :رو اتیش
میسو : عمم میاد برامون اتیش روشن میکنع
ته :من بلدم
میسو : بدو بیرون اتیش روشن کن
ته :ازت دستور نمیگیرم
میسو :بهت غذا نمیدم
ته :باشه بابا کشتیمون
میسو : همه چیش رو خورد کردم ریختم تو قابلمه دادم به تهیونگ بزارتش رو اتیش
وقتی پخت اوردمش ریختم تو ظرف
ته : خب الان که من قاشق ندارم با چی این بیصحاب رو بخورم
میسو : حالا گریه نکن یه قاشق اضافه اوردم
ته :قاشق رو با عصبانیت گرفتم و شروع کردم خوردن خیلییی خوشمزه بود ولی به رو خودم نیاوردم تا ته خوردم
ته : چه بد مزه بود
میسو : میبینم نخوردی هم
که یهو جیمین وارد چادر شد
فلش بک چادر جیمین
جیمین: من با کوک هم گروهیی بودم بلد نبودیم غذا درس کنیم
رفتم از میسو بگیرم
پایان فلش بک
میسو : چته
جیمین : میسو من بلد نیستم غذا درس کنم یکم غذا بهم بده
میسو : هوی یه بشقاب بیشتر نمونده
جیمین : چرا
میسو : این اقا دوتا بشقاب خورد بعد گف بد مزه بود
جیمین : حالا اون یه بشقاب رو بدع
میسو : بیا برای خودمم ببر
جیمین:خودت چی
میسو کلی هله هوله اوردم
جیمین : ممنون
میسو : برو دیگه اه
جیمین رفت تهیونگ یه جوری نگاه میکرد
میسو : چته
تهیونگ : میبینم که از قبل دوس پسرم داشتی
میسو : مگه من نگفتم تو کارام دخالت نمیکنی
ته : چرا ولی جیمین دوس پسر هه راس
میسو : وقتی اینو گف داشتم بال در میوردم یع طرف هم میخواستم هه را رو خفه کنم که بهم نگفت
میسو : اونش به من مربوطه
۷.۸k
۲۳ فروردین ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.