پارت ۸
پارت ۸
.
.
.
دراکو میره به اتاقش
میشینه رو کاناپه و چوب جادوگریش رو بر میداره و دستش رو روش میکشه
با دو تا انگشتر نگهش میداره و میزارتش روی میز و اه بلندی میکشه
بعد لباسشو بیرون میاره و شلوارشو عوض میکنه
میره و خودشو میندازه رو تخت و به عصر فکر میکنه
بعد چشماشو میبنده و کم کم به خواب میره
استوریا هم تا رفت به اتاقش و رفت روی تختش و از شدت خستگی روی تخت خوابش برو بدون اینکه لباسشو عوض کنه
ساعت ۴ عصر
استوریا به دراکو گفته بود زود تر میره و اونجا میشینه
استوریا رفت و فرشش رو پهن کرد و خوراکی های داخل سبد رو چید و بعد از مدتی دراکو امد و پشت سرش هرماینی
استوریا که نفهمید هرماینی پشت سرشه رفت و دراکو رو بغل کرد و بوس💋💋ش کرد
بعد دراکو جا خورد و چون میدونست هرماینی پشت سرشه گفت اوهوم
بعد اسکرین متوجه شد و خجالت کشید
و بعد دراکو رفت و نشست روی فرش
استوریا پرید و هرماینی رو بغل کرد و دستش رو گرفت و نشوندش رو فرش
بعد جینی امد و استوریا و هرماینی رو بغل کرد و نشست پیششون
بعد هری و رون امدن و جینی وقتی هریو دید گونه هاش سرخ شد
هری و رون هر نشستن روی فرش
بعد استوریا گفت: از همتون ممنونم که امدین
بعد استوریا گفت من یه چادر مسافرتی دارم و میتونم اونو تلپورت کنم اینجا و اگر مایل باشین شب رو یواشکی اینجا بمونیم و جادورو مخفیش کنیم
تازه میتونیم از چادور ها چند تای دیگه بسازیم
همه موافقت کردن و شروع به درست کردن و امده کردن وسایل شدن
بعد از اتمام همه با هم یه جوریا جور شده بودن و خوشحال بودن
بعد نشستن و هرماینی گفت اگه همتون موافق باشین بازی جرعت و حقیقت رو بازی کنیم ولی توی این بازی سوالای بد بد میپرسیم و همه باید راستشو بگن
همه موافقت کردن و....
.
.
.
.
لایک کن و اصکی نرو🔥🔥🔥🔥
.
.
.
دراکو میره به اتاقش
میشینه رو کاناپه و چوب جادوگریش رو بر میداره و دستش رو روش میکشه
با دو تا انگشتر نگهش میداره و میزارتش روی میز و اه بلندی میکشه
بعد لباسشو بیرون میاره و شلوارشو عوض میکنه
میره و خودشو میندازه رو تخت و به عصر فکر میکنه
بعد چشماشو میبنده و کم کم به خواب میره
استوریا هم تا رفت به اتاقش و رفت روی تختش و از شدت خستگی روی تخت خوابش برو بدون اینکه لباسشو عوض کنه
ساعت ۴ عصر
استوریا به دراکو گفته بود زود تر میره و اونجا میشینه
استوریا رفت و فرشش رو پهن کرد و خوراکی های داخل سبد رو چید و بعد از مدتی دراکو امد و پشت سرش هرماینی
استوریا که نفهمید هرماینی پشت سرشه رفت و دراکو رو بغل کرد و بوس💋💋ش کرد
بعد دراکو جا خورد و چون میدونست هرماینی پشت سرشه گفت اوهوم
بعد اسکرین متوجه شد و خجالت کشید
و بعد دراکو رفت و نشست روی فرش
استوریا پرید و هرماینی رو بغل کرد و دستش رو گرفت و نشوندش رو فرش
بعد جینی امد و استوریا و هرماینی رو بغل کرد و نشست پیششون
بعد هری و رون امدن و جینی وقتی هریو دید گونه هاش سرخ شد
هری و رون هر نشستن روی فرش
بعد استوریا گفت: از همتون ممنونم که امدین
بعد استوریا گفت من یه چادر مسافرتی دارم و میتونم اونو تلپورت کنم اینجا و اگر مایل باشین شب رو یواشکی اینجا بمونیم و جادورو مخفیش کنیم
تازه میتونیم از چادور ها چند تای دیگه بسازیم
همه موافقت کردن و شروع به درست کردن و امده کردن وسایل شدن
بعد از اتمام همه با هم یه جوریا جور شده بودن و خوشحال بودن
بعد نشستن و هرماینی گفت اگه همتون موافق باشین بازی جرعت و حقیقت رو بازی کنیم ولی توی این بازی سوالای بد بد میپرسیم و همه باید راستشو بگن
همه موافقت کردن و....
.
.
.
.
لایک کن و اصکی نرو🔥🔥🔥🔥
۳.۱k
۱۳ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.