پارت۱۳
پارت۱۳
ویوا.ت
تنهاکسی که تو این عمارت دوسش دارم...و بهس اعتماد دارم......اجوماعه (بلع بلع😐)
ویوکوک فردا صبح
صبح بلند شدم دیدم ...ولو رو تخت قاطی پاتی خوابم برده بود چیزی از دیشب یادم نمیومد بلند شدم دیدم یکم لباسه سفیدم صورتی ده تعجب کردم که چجوری صورتی شده (تینته ا.ت خانِم😐)...خلاصه رفتم حموم وقتی اومدم و پایین رفتم باچیزی که دیدم خشکم زد....
—به کمرش قوص و کش میده : عا.ححححح مممم ...چه نورییی...ایشش...وادت؟؟؟...صو.صورتی؟..(حالا یکمم باقرمز قاطی بود)...ولش مهم نیس....
&اجومااااا
*بلعععع
&ابمیوه داریم؟
*اره دخترم هم براتو هم برا ارباب رو میز گذاشتم
&مرسیییی
*خواهش میکنمممم
—داشت میومد پایین : چ..چچیییی؟
&چپش نگا میکنه بخاطر دیشب ولی کوک یادش نمیومد و ولی اون کبو\دیه گردنه ا.ت رو میبینه یکم یادش میاد
—ا.تتتت
&هوم؟
—او..اوننن چیههههه (عربده و عصبانی )
&چته وحشییی این اوله صبحی....
—اون کبو\\دی چیههههه
&هنره خودته مستر جئون...(بالحن یجورایی تمسخر امیز... چیزییی اره چیزی بفهمین حالا نمیدونم چی میگن😂)....
—م..من؟
&نه من...خودم رو خودم انجام دادم...
—سریع بخور بیا تو اتاقم (اومده نیومده میره)
&اما.....به یسار ترین نقطه ی یمینم ....کی داشت میومد؟... (فازه عربی گرفتم😂😂)..
*دخترم برو اون چیز بشه که خودت میدونی منظورم چی بود دیگه فاتحه خوندس پس برووو
&ایششش (باقاشقمیزه رو میز بلند میشه میره تواتاقش)
—چن دقیقه بعد : این دختره هر\\زه چرا نیومدددد؟...خودم میرم....
—ا.ت....اجوما ا.ت کوشششش؟
*نمدونم مگه پیشه شما نیومد؟
—اییییی ا.ت اگه رفته باشیییی خودم جر\\ت میدمممم..
—ا.....اووو پس اینجایی
ویوا.ت
داشتم با عصبانیت تمام عیارم باگوشی که اصن حسشو نداشتم و بجز اون چیزیو نداشتم همپنطوری ور میرفتم ..یدفه دل درده شدیدی گرفتم فهمیدم بلع پر\\\د شدم رفتم پد ولدپیبددیب گذاشتم اومدم سرجام....که یدفه پر با شتاب باز شد ....کوک بود بلع مثه همیشه با عصبانیت عیارررر...چشم خونی....دسته مشت کرده...ولی من فک میکنم ایشون وقتی عصبانی میشن هیک\\لش درشت\\ر میشههه.. (شمام همچین حسی دارین منکه اینطوریم)...ولی ازعصبانیتی که داشتم ریخت و ترسیدم واقعا ازاین ادما دست بهرکاری میزنن حتی ممکنه واقعنی منو بک..شه.....
&باترس و لکنت : چ..چیشده؟
—کم کم میرهنزدیکش : مگه نگفتم بیای تو اتاقمممممم (عربده)
&ا...اره
—پس چرا نیومدیییی
&چ...چون...م..مننن..
—انقد بالکنت حرف نزن بدممم میاددد
انقد که عربده کوک بلند بود همه خدمتکارا و بادیگاردا و اجوما باترس وایساده بودن
—مثه اینکهههه حالیت نمیشه بلند شووو
&کوک ترخدا نه بزا بهت بگممم
—نمیخوام چیزی بشنومممم بلندشووووو
شروع میکنه به زدن
وقتی تموم کرد
&اییی دلمممم....
پایان۱۳
ویوا.ت
تنهاکسی که تو این عمارت دوسش دارم...و بهس اعتماد دارم......اجوماعه (بلع بلع😐)
ویوکوک فردا صبح
صبح بلند شدم دیدم ...ولو رو تخت قاطی پاتی خوابم برده بود چیزی از دیشب یادم نمیومد بلند شدم دیدم یکم لباسه سفیدم صورتی ده تعجب کردم که چجوری صورتی شده (تینته ا.ت خانِم😐)...خلاصه رفتم حموم وقتی اومدم و پایین رفتم باچیزی که دیدم خشکم زد....
—به کمرش قوص و کش میده : عا.ححححح مممم ...چه نورییی...ایشش...وادت؟؟؟...صو.صورتی؟..(حالا یکمم باقرمز قاطی بود)...ولش مهم نیس....
&اجومااااا
*بلعععع
&ابمیوه داریم؟
*اره دخترم هم براتو هم برا ارباب رو میز گذاشتم
&مرسیییی
*خواهش میکنمممم
—داشت میومد پایین : چ..چچیییی؟
&چپش نگا میکنه بخاطر دیشب ولی کوک یادش نمیومد و ولی اون کبو\دیه گردنه ا.ت رو میبینه یکم یادش میاد
—ا.تتتت
&هوم؟
—او..اوننن چیههههه (عربده و عصبانی )
&چته وحشییی این اوله صبحی....
—اون کبو\\دی چیههههه
&هنره خودته مستر جئون...(بالحن یجورایی تمسخر امیز... چیزییی اره چیزی بفهمین حالا نمیدونم چی میگن😂)....
—م..من؟
&نه من...خودم رو خودم انجام دادم...
—سریع بخور بیا تو اتاقم (اومده نیومده میره)
&اما.....به یسار ترین نقطه ی یمینم ....کی داشت میومد؟... (فازه عربی گرفتم😂😂)..
*دخترم برو اون چیز بشه که خودت میدونی منظورم چی بود دیگه فاتحه خوندس پس برووو
&ایششش (باقاشقمیزه رو میز بلند میشه میره تواتاقش)
—چن دقیقه بعد : این دختره هر\\زه چرا نیومدددد؟...خودم میرم....
—ا.ت....اجوما ا.ت کوشششش؟
*نمدونم مگه پیشه شما نیومد؟
—اییییی ا.ت اگه رفته باشیییی خودم جر\\ت میدمممم..
—ا.....اووو پس اینجایی
ویوا.ت
داشتم با عصبانیت تمام عیارم باگوشی که اصن حسشو نداشتم و بجز اون چیزیو نداشتم همپنطوری ور میرفتم ..یدفه دل درده شدیدی گرفتم فهمیدم بلع پر\\\د شدم رفتم پد ولدپیبددیب گذاشتم اومدم سرجام....که یدفه پر با شتاب باز شد ....کوک بود بلع مثه همیشه با عصبانیت عیارررر...چشم خونی....دسته مشت کرده...ولی من فک میکنم ایشون وقتی عصبانی میشن هیک\\لش درشت\\ر میشههه.. (شمام همچین حسی دارین منکه اینطوریم)...ولی ازعصبانیتی که داشتم ریخت و ترسیدم واقعا ازاین ادما دست بهرکاری میزنن حتی ممکنه واقعنی منو بک..شه.....
&باترس و لکنت : چ..چیشده؟
—کم کم میرهنزدیکش : مگه نگفتم بیای تو اتاقمممممم (عربده)
&ا...اره
—پس چرا نیومدیییی
&چ...چون...م..مننن..
—انقد بالکنت حرف نزن بدممم میاددد
انقد که عربده کوک بلند بود همه خدمتکارا و بادیگاردا و اجوما باترس وایساده بودن
—مثه اینکهههه حالیت نمیشه بلند شووو
&کوک ترخدا نه بزا بهت بگممم
—نمیخوام چیزی بشنومممم بلندشووووو
شروع میکنه به زدن
وقتی تموم کرد
&اییی دلمممم....
پایان۱۳
۵۹۵
۲۶ آذر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.