ازدواج اجباری صفحه ۱ پارت ۱
ویو ا/ت
سلام من پارک ا/ت هستم و ۲۰ سالمه ولی تا کلاس نهم سواد دارم خانواده ام نزاشتن ادامه بدم راستش خانواده ی من همیشه اذیتم میکردن و کتکم میزدن یعنی یه روز هم نبود که بدنم بدون کبودی و زخم باشه
وقتی دلیلشون رو پرسیدن میگفتن پا قدم نحسی داشتم و بعد از بدنیا اومدن من کلی اتفاق بدی براشون افتاد
ویو ادمین
وقتی ا/ت متولد شد خبر اومد که پدرِ مادرش به خاطر سکته در گذشت
توی تولد هاش به ترتیب از سن ۳ سالگی مادرِ پدرش_ مادرِ مادرش و آخر سر هم خواهر مادرش فوت میکنن و تو خیلی از موضوع ها شانس نمیآوردند
واسه همین ا/ت رو نحس میدونستن
خوب بریم پیش ا/ت (پ.ا _م.ا خواهرهاش هم اسممیگم)
پ.ا : *درحال کتک زدنش* من کجای کار رو اشتباه کردم که سهممون همچین بچه ی نحس و هرزه ای شد
ا/ت:*هق هق هق*
پ.ا: خفه شو هرزه صدات در نیاد*داد* گمشو برو تو اتاقت امروز نه نهار میخوری نه شامم(فریاد)
ا/ت: چ....شم * رفت تو اتاقش*
جنی: من هنوزم باورم نمیشه خواهرم همچین هرزه ای باشه
آنا: دقیقا
لیسا: مامان بابا چرا این رو تو کوچه خیابون رها نمیکنید
پ.ا : هزار بار انجام دادیم ولی این پدرم هر بار دوباره پیش ما میاوردش
م.ا: ایندفعه باید طوری از سرش خلاص شیم که پدرت هم نتونه برش گردونه
پ.ا: آره خوب من دیگه باید برم شرکت خداحافظ
م.ا و دخترا: خداحافظ
ویو ا/ت
امروز بازم پدرم داشت منو میزد واسه اینکه آنا گفت من زدمش ولی من اصلا پیش آنا نرفته بودم چه برسه که بزنمش🥺
پدرم گفت امروزم از غذا خبری نیست
اره گفتم امروزم چون هزار بار اینکارو کرده و منم دیگه عادت کردم
رفتم تو اتاقم،اتاق چه بگم رفتم انباری هیچ وسیله ای اونجا نبود 🙂 ( هوپی*منظور خودمم دیگه میگم هوپی😁*: یعنی هیچی نه تختی نه صندلی؟
ا/ت: دقیقا فقط یه اتاق هست اونم سرویس بهداشتیه من رو زمین میخوابم و میشینم حتی لباس هم ندارم هر سال ۱ بار واسم یه لباس میخرن. هوپی: بمیرم واست)
بدنم خیلی درد میکرد نشستم و آروم آروم اشک میریختم که خوابم رفت
که با صدایی بیدار شدم
انا: هوش هرزه بلند شو زمان ناهاره مامان میگه غذا رو تو باید درست کنی
ا/ت: الان میام
و دیگه آنا رفت و منم رفتم سرویس و کار های لازمه رو کردم و غذا درست کردم و میز رو چیدم
ا/ت: نوش جونتون با اجازه من دیگه ميرم
م.ا: هوش وایسا ببینم
*شروع کرد به گشتنش که غذا با خودش نبرده باشه* حالا برو
داشتم میرفتم تو اتاقم که در زده شد آنا درو باز کرد پدر بود
چرا الان اومده؟
پ.ا: بچه هاااااا خبر خوش دارم
م.ا: چیشده چرا اینقدر زود اومدی
پ.ا:......
سلام من پارک ا/ت هستم و ۲۰ سالمه ولی تا کلاس نهم سواد دارم خانواده ام نزاشتن ادامه بدم راستش خانواده ی من همیشه اذیتم میکردن و کتکم میزدن یعنی یه روز هم نبود که بدنم بدون کبودی و زخم باشه
وقتی دلیلشون رو پرسیدن میگفتن پا قدم نحسی داشتم و بعد از بدنیا اومدن من کلی اتفاق بدی براشون افتاد
ویو ادمین
وقتی ا/ت متولد شد خبر اومد که پدرِ مادرش به خاطر سکته در گذشت
توی تولد هاش به ترتیب از سن ۳ سالگی مادرِ پدرش_ مادرِ مادرش و آخر سر هم خواهر مادرش فوت میکنن و تو خیلی از موضوع ها شانس نمیآوردند
واسه همین ا/ت رو نحس میدونستن
خوب بریم پیش ا/ت (پ.ا _م.ا خواهرهاش هم اسممیگم)
پ.ا : *درحال کتک زدنش* من کجای کار رو اشتباه کردم که سهممون همچین بچه ی نحس و هرزه ای شد
ا/ت:*هق هق هق*
پ.ا: خفه شو هرزه صدات در نیاد*داد* گمشو برو تو اتاقت امروز نه نهار میخوری نه شامم(فریاد)
ا/ت: چ....شم * رفت تو اتاقش*
جنی: من هنوزم باورم نمیشه خواهرم همچین هرزه ای باشه
آنا: دقیقا
لیسا: مامان بابا چرا این رو تو کوچه خیابون رها نمیکنید
پ.ا : هزار بار انجام دادیم ولی این پدرم هر بار دوباره پیش ما میاوردش
م.ا: ایندفعه باید طوری از سرش خلاص شیم که پدرت هم نتونه برش گردونه
پ.ا: آره خوب من دیگه باید برم شرکت خداحافظ
م.ا و دخترا: خداحافظ
ویو ا/ت
امروز بازم پدرم داشت منو میزد واسه اینکه آنا گفت من زدمش ولی من اصلا پیش آنا نرفته بودم چه برسه که بزنمش🥺
پدرم گفت امروزم از غذا خبری نیست
اره گفتم امروزم چون هزار بار اینکارو کرده و منم دیگه عادت کردم
رفتم تو اتاقم،اتاق چه بگم رفتم انباری هیچ وسیله ای اونجا نبود 🙂 ( هوپی*منظور خودمم دیگه میگم هوپی😁*: یعنی هیچی نه تختی نه صندلی؟
ا/ت: دقیقا فقط یه اتاق هست اونم سرویس بهداشتیه من رو زمین میخوابم و میشینم حتی لباس هم ندارم هر سال ۱ بار واسم یه لباس میخرن. هوپی: بمیرم واست)
بدنم خیلی درد میکرد نشستم و آروم آروم اشک میریختم که خوابم رفت
که با صدایی بیدار شدم
انا: هوش هرزه بلند شو زمان ناهاره مامان میگه غذا رو تو باید درست کنی
ا/ت: الان میام
و دیگه آنا رفت و منم رفتم سرویس و کار های لازمه رو کردم و غذا درست کردم و میز رو چیدم
ا/ت: نوش جونتون با اجازه من دیگه ميرم
م.ا: هوش وایسا ببینم
*شروع کرد به گشتنش که غذا با خودش نبرده باشه* حالا برو
داشتم میرفتم تو اتاقم که در زده شد آنا درو باز کرد پدر بود
چرا الان اومده؟
پ.ا: بچه هاااااا خبر خوش دارم
م.ا: چیشده چرا اینقدر زود اومدی
پ.ا:......
۸.۸k
۱۳ خرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.