ازدواج اجباری پارت ۵
نشستم که کوک گفت
کوک:بیبی از لباست خوشت اومد
ا/ت: من بیبی تو نیستم فهمیدی (با داد)
کوک: نیش خنده
ا/ت:مرض
کوک: خب شوخی بشه من میخوام چندتا قانون که باید بدونی بهت بگم
۱.وست حرف من نمیپری ۲. رو حرف من حرف نمیزنی ۳.
ا/ت: چی
کوک:گفتم وسط حرفم نمیپری ۳.می شینی تو خونه وجایی نمی ری
الانم پیاده شو رسیدیم
ا/ت:پیاده شدم وارده تالار شدیم اون شب به همه خوش گذشت قر از من وکوک عروسی که تموم شد سوار ماشین شدیم وراه افتادیم بعد چند دقیقه رسیدیم داشتم می رفتم بالا که گفت
کوک :کجا
ا/ت: کجابرم تو اتاق
کوک : فکر کردی میتونی لباستو تنها عوض کنی
ا/ت : پس چیکار کنم
ا/ت: اینو که اومد و کمکم کرد
ا/ت:باشه مرسی حالا برو بیرون
کوک: نیش خند ولی بدن خوبی داری ها
ا/ت: بیرو گمششو عوضی
این داستان ادامه دارد🖤🤍
کوک:بیبی از لباست خوشت اومد
ا/ت: من بیبی تو نیستم فهمیدی (با داد)
کوک: نیش خنده
ا/ت:مرض
کوک: خب شوخی بشه من میخوام چندتا قانون که باید بدونی بهت بگم
۱.وست حرف من نمیپری ۲. رو حرف من حرف نمیزنی ۳.
ا/ت: چی
کوک:گفتم وسط حرفم نمیپری ۳.می شینی تو خونه وجایی نمی ری
الانم پیاده شو رسیدیم
ا/ت:پیاده شدم وارده تالار شدیم اون شب به همه خوش گذشت قر از من وکوک عروسی که تموم شد سوار ماشین شدیم وراه افتادیم بعد چند دقیقه رسیدیم داشتم می رفتم بالا که گفت
کوک :کجا
ا/ت: کجابرم تو اتاق
کوک : فکر کردی میتونی لباستو تنها عوض کنی
ا/ت : پس چیکار کنم
ا/ت: اینو که اومد و کمکم کرد
ا/ت:باشه مرسی حالا برو بیرون
کوک: نیش خند ولی بدن خوبی داری ها
ا/ت: بیرو گمششو عوضی
این داستان ادامه دارد🖤🤍
۸.۰k
۰۶ بهمن ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.