🧚♂️فرشته ای از اسمان🧚♂️
🧚♂️فرشته ای از اسمان🧚♂️
🧚♂️فرشته ای از اسمان🧚♂️
پارت 7•-•
_اما میتونم پرواز کنم
+جیمین نمیتونی توی سرزمین ادم ها پرواز کنی اینجا باید راه بری
_اخه راه رفتن خیلی سخته
+یاد میگیری قول میدم حالا بیا بریم
به سمت مجتمعی که همیشه برای خرید میرفتم رفتیم تا چندتا لباس برای جیمین بخرم جیمین توی ماشین بود من اندازه هاش رو گرفته بودم و فقط براش لباس برمیداشتم چندتا دونه کفش همراه صندل برداشتم و خرید ها رو توی ماشین گذاشتم. توی راه نامجون همش غر میزد اما هیچ توجهی بهش نمیکردم بلاخره رسیدیم خونه
+جیمین بلدی بری حمام؟
_اوهوم اوهوم
+برو حمام بعدش بیا لباسای تمیز بپوش بعدش میخوایم غذا بخوریم
_باشه
جیمین رو راهی حمام کردم و به سمت اتاق نامجون رفتم دستم رو به در زدم
×بیا تو
+اومدم حرف بزنیم
×درباره؟
+جیمین اون...
×میدونم!میتونه بمونه اولش حس جالبی بهم نمیداد همین چند ساعت فهمیدم چقدر معصومه میتونه اینجا بمونه ولی کسی نباید بفهمه اینجاس بین من و تو و اون میمونه
+باشه ممنونم ازت
تایم:فردا
از خواب بیدار شدم بی درنگ از جام پریدم و رفتم سراغ سرویس بهداشتی صورتم رو شستم و اومدم بیرون لباسای بیرونم رو پوشیدم و از اتاق خارج شدم به سمت اشپزخونه رفتم و شروع کردم به درست کردن صبحانه
نیم ساعت بعد
کارهام تموم شد یک استیک نوت برداشتم و نوشتم،رفتم سر کار؛چسبوندمش روی ظرف کلید هام رو برداشتم و رفتم سمت مغازه
مکان:مغازه
رسیدم به مغازه درها رو باز کردم و همه جا رو مرتب کردم
سونبه؟
+اوه یونجون سلام!
سلام سونبه
+امتحانت چطور بود ؟
خیلی خوب بود ممنونم بابت کمکت
+خواهش میکنم حالا نظرت چیه بری لباساتو عوض کنی بیای کمکم؟
البته
(#علامت یونجون)
عجیب شلوغ بود اگه یونجون نبود از پسش بر نمیومدم
از زبان نامجون
از خواب بیدار شدم صورتمو شستم و رفتم پایین میز صبحانه چیده شده بود به سمت میز رفتم با دیدن استیک نوت متوجه شدم بایول رفته سرکار اون پسره...جیمین عجیب وایب خوبی بهم میداد نخواستم تنهایی صبحانه بخورم پس رفتم سمت اتاقی که توش مستقر شده بود تا صداش کنم اروم در اتاق رو باز کردم که دیدم کل پتو توی دست و پاش پیچیده و گیر کرده لبخندی زدم و سعی کردم بیدارش کنم
×جیمین
_...
×فرشته خوشگل مو طلایی
_بله؟
×بیدار شو صبحانه بخوریم بعدم بریم بیرون
_واقعا بیام با شما صبحانه بخورم؟
×البته
از اتاق بیرون رفتم تا کار هاش رو انجام بده غذاها رو کشیدم و نشستم تا بیاد با اومدنش شروع به خوردن کردیم میخواستم ببرمش یک جایی تا سوپرایز شه
× غذات تموم شد؟
_اره
×پس بریم
سوار ماشین شدیم و به سمت مقصد راه افتادیم
🧚♂️فرشته ای از اسمان🧚♂️
پارت 7•-•
_اما میتونم پرواز کنم
+جیمین نمیتونی توی سرزمین ادم ها پرواز کنی اینجا باید راه بری
_اخه راه رفتن خیلی سخته
+یاد میگیری قول میدم حالا بیا بریم
به سمت مجتمعی که همیشه برای خرید میرفتم رفتیم تا چندتا لباس برای جیمین بخرم جیمین توی ماشین بود من اندازه هاش رو گرفته بودم و فقط براش لباس برمیداشتم چندتا دونه کفش همراه صندل برداشتم و خرید ها رو توی ماشین گذاشتم. توی راه نامجون همش غر میزد اما هیچ توجهی بهش نمیکردم بلاخره رسیدیم خونه
+جیمین بلدی بری حمام؟
_اوهوم اوهوم
+برو حمام بعدش بیا لباسای تمیز بپوش بعدش میخوایم غذا بخوریم
_باشه
جیمین رو راهی حمام کردم و به سمت اتاق نامجون رفتم دستم رو به در زدم
×بیا تو
+اومدم حرف بزنیم
×درباره؟
+جیمین اون...
×میدونم!میتونه بمونه اولش حس جالبی بهم نمیداد همین چند ساعت فهمیدم چقدر معصومه میتونه اینجا بمونه ولی کسی نباید بفهمه اینجاس بین من و تو و اون میمونه
+باشه ممنونم ازت
تایم:فردا
از خواب بیدار شدم بی درنگ از جام پریدم و رفتم سراغ سرویس بهداشتی صورتم رو شستم و اومدم بیرون لباسای بیرونم رو پوشیدم و از اتاق خارج شدم به سمت اشپزخونه رفتم و شروع کردم به درست کردن صبحانه
نیم ساعت بعد
کارهام تموم شد یک استیک نوت برداشتم و نوشتم،رفتم سر کار؛چسبوندمش روی ظرف کلید هام رو برداشتم و رفتم سمت مغازه
مکان:مغازه
رسیدم به مغازه درها رو باز کردم و همه جا رو مرتب کردم
سونبه؟
+اوه یونجون سلام!
سلام سونبه
+امتحانت چطور بود ؟
خیلی خوب بود ممنونم بابت کمکت
+خواهش میکنم حالا نظرت چیه بری لباساتو عوض کنی بیای کمکم؟
البته
(#علامت یونجون)
عجیب شلوغ بود اگه یونجون نبود از پسش بر نمیومدم
از زبان نامجون
از خواب بیدار شدم صورتمو شستم و رفتم پایین میز صبحانه چیده شده بود به سمت میز رفتم با دیدن استیک نوت متوجه شدم بایول رفته سرکار اون پسره...جیمین عجیب وایب خوبی بهم میداد نخواستم تنهایی صبحانه بخورم پس رفتم سمت اتاقی که توش مستقر شده بود تا صداش کنم اروم در اتاق رو باز کردم که دیدم کل پتو توی دست و پاش پیچیده و گیر کرده لبخندی زدم و سعی کردم بیدارش کنم
×جیمین
_...
×فرشته خوشگل مو طلایی
_بله؟
×بیدار شو صبحانه بخوریم بعدم بریم بیرون
_واقعا بیام با شما صبحانه بخورم؟
×البته
از اتاق بیرون رفتم تا کار هاش رو انجام بده غذاها رو کشیدم و نشستم تا بیاد با اومدنش شروع به خوردن کردیم میخواستم ببرمش یک جایی تا سوپرایز شه
× غذات تموم شد؟
_اره
×پس بریم
سوار ماشین شدیم و به سمت مقصد راه افتادیم
۱.۴k
۱۴ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.