پدر نداشت. از کسی هم حساب نمی برد. مادر پیرش هم نمی توانس
پدر نداشت. از کسی هم حساب نمیبرد. مادر پیرش هم نمیتوانست کاری کند. هیکلش درشت بود و بزن بهادر... هیچکس جلودارش نبود. هر شب کاباره، دعوا، چاقوکشی و ... سند خانه همیشه روی طاقچه بود. مادرش تقریبا ماهی یک بار برای سند گذاشتن به کلانتری محل میرفت! رییس کلانتری هم از دست او به ستوه آمده بود!
با تمام اینها مادرش هر وقت میخواست دعا کند، میگفت: «خدایا! شاهرخ مرا از سربازان امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف قرار بده... خدایا عاقبت به خیرش کن...» دیگران به او میخندیدند و میگفتند: «شاهرخ و سربازی امام زمان...؟!»
تا این که دعای مادر اثر کرد و شاهرخ شد عاشق امام خمینی رحمه الله تعالی. پای سخنرانی امام گریه میکرد. رفت جبهه... شده بود سرباز حقیقی امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف...
شهید که شد حتی پیکرش هم پیدا نشد؛ شاید دلش میخواست حضرت زهرا سلام الله علیها برایش مادری کند.
با تمام اینها مادرش هر وقت میخواست دعا کند، میگفت: «خدایا! شاهرخ مرا از سربازان امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف قرار بده... خدایا عاقبت به خیرش کن...» دیگران به او میخندیدند و میگفتند: «شاهرخ و سربازی امام زمان...؟!»
تا این که دعای مادر اثر کرد و شاهرخ شد عاشق امام خمینی رحمه الله تعالی. پای سخنرانی امام گریه میکرد. رفت جبهه... شده بود سرباز حقیقی امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف...
شهید که شد حتی پیکرش هم پیدا نشد؛ شاید دلش میخواست حضرت زهرا سلام الله علیها برایش مادری کند.
۱.۲k
۲۴ آذر ۱۳۹۲
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.