(new model) part 27 . . دوستان عزیز میخوام شرطی کنم فیکو😊
اوننن هانی و هانیل بودن
اصن ولش کن من با اونا چیکار دارم
رفتم سر یه میز دیگه نشستم که اون دوتا اومدن سر میز من
هانی: سلام
ا.ت: سلام
هانی: چرا اینجا نشستی؟
ا.ت: کجا باید مینشستم من منتظر کسی هستم مزاحم نشید
وقتی اینو گفتم نشستن سر میز من
ا.ت: چرا نشستید اینجا؟
هانی: باید بهت بگیم که تو درواقع منتظر ما هستی
ا.ت: چیییی*تعجب و داد*
هانی: اروم باش
ا.ت: شما شوخیتون گرفته اههه منظورتون از اون آتش سوزی خفیف همون گندکاری که ایشون کرده😠🤦🏼♀️
هانی: یجورایی آره
ا.ت: هانی میشه بس کنین من واقعا خسته شدم
هانی: میدونم خیلی خیلی از دستم عصبانی هستی بهتم خیلی حق میدم چون اونروز من خیلی زود قضاوتت کردم ولی لطفا اولش گوش کن بعد هرکاری دوست داری انجام بده
ا.ت: میشنوم
هانی: اونروز که بابام رفتم بیرون بابام منو برد شرکت چون قرار بود با یکی از سهام داران شرکت قرارداد ببندیم شرکت اون خیلی قوی بود و این برای آینده شرکت ما خیلی خوب بود وقتی اتاق جلسه رو آماده کردیم منتظر موندیم تا بیان و قتی اومدن دیدم مادرم با شوهر جدیدش اومدن خیلی عصبی شدیم برا همین معامله رو بهم زدیم و وقتی اومدیم خونه تو هانیل رو تو اون وضعیت دیدیم خیلی عصبی تر شدم برا همین اینجوری کردم که بعد از رفتنت هانیل همچیو تعریف کرد
ا.ت: هانیل تعریف کرد *تعجب*
هانیل: آره ا.ت من همچیو گفتم من واقعا متاسفم تو اون روز منو نجات دادی هم خونرو من باعث شدم که تو تو اين مدت خیلی اذیت بشی
ا.ت: هانیل این تویی؟ *تعجب*
هانیل: ا.ت منو میبخشی؟
ا.ت: ودف قطعا آره پشمامم
بلند شدم هانیلو بغل کردم که اونم منو بغل کرد
بعد دیدم هانیم بلند شده نخواستم اونو بغلم کنم ولی واقعا دلم براش تنگ شده بود برا همین بغلش کردم
ا.ت: میشه از این کافه بریم بریم قدم بزنیم
هانی: با کمال میل
رفتیم همینجوری داشتیم قدم میزدیم که
ا.ت: هانی چرا استعفا دادی؟
هانی: چون تو راحت تر کار کنی
ا.ت: پسره ابله من که ۲۴ ساعته اونجا کا نمیکنم
هانی: نگران نباش یه کار دیگه تو یه کمپانی دیگه پیدا کردم
ا.ت: خب خوبه
ا.ت: هانیل من فردا یه جشن دعوتم میای بریم خرید؟
هانیل: با کمال میلل
.
.
.
.
.
(تو پاساژ)
ا.ت: هانیلل
هانیل: نه اینم قشنگ نیست
ا.ت: اوفف
هانیل: برو بعدی بپوش
ا.ت: اوفف باش
هانیل: زود باش
لباسمو پوشیدم
ا.ت: چطوره
هانیل: 👏🏻 این عالیه
ا.ت: بالاخره
لباسو خریدیم یکم لوازم آرایشی خریدیم سوار ماشین شدیم
هانی: ا.ت بیا برگرد خونه
ا.ت: نه هانی
هانی: چرا نه تو اون هتل خیلی اذیت میشی
ا.ت: نه اتفاقا خیلیم خوبه دیگه اسرارم نکن خب
هانی: باشه ولی من همیشه بهت سر میزنم
هانیل: منم بهت سر میزنم تازه فردا واسه آماده شدنت میام کمک
ا.ت: باش باشه منو فقط برسونین خستمه
هانی: باشه
.
.
.
شرطا
لایک: ۱۰
کامنت: ۵
اصن ولش کن من با اونا چیکار دارم
رفتم سر یه میز دیگه نشستم که اون دوتا اومدن سر میز من
هانی: سلام
ا.ت: سلام
هانی: چرا اینجا نشستی؟
ا.ت: کجا باید مینشستم من منتظر کسی هستم مزاحم نشید
وقتی اینو گفتم نشستن سر میز من
ا.ت: چرا نشستید اینجا؟
هانی: باید بهت بگیم که تو درواقع منتظر ما هستی
ا.ت: چیییی*تعجب و داد*
هانی: اروم باش
ا.ت: شما شوخیتون گرفته اههه منظورتون از اون آتش سوزی خفیف همون گندکاری که ایشون کرده😠🤦🏼♀️
هانی: یجورایی آره
ا.ت: هانی میشه بس کنین من واقعا خسته شدم
هانی: میدونم خیلی خیلی از دستم عصبانی هستی بهتم خیلی حق میدم چون اونروز من خیلی زود قضاوتت کردم ولی لطفا اولش گوش کن بعد هرکاری دوست داری انجام بده
ا.ت: میشنوم
هانی: اونروز که بابام رفتم بیرون بابام منو برد شرکت چون قرار بود با یکی از سهام داران شرکت قرارداد ببندیم شرکت اون خیلی قوی بود و این برای آینده شرکت ما خیلی خوب بود وقتی اتاق جلسه رو آماده کردیم منتظر موندیم تا بیان و قتی اومدن دیدم مادرم با شوهر جدیدش اومدن خیلی عصبی شدیم برا همین معامله رو بهم زدیم و وقتی اومدیم خونه تو هانیل رو تو اون وضعیت دیدیم خیلی عصبی تر شدم برا همین اینجوری کردم که بعد از رفتنت هانیل همچیو تعریف کرد
ا.ت: هانیل تعریف کرد *تعجب*
هانیل: آره ا.ت من همچیو گفتم من واقعا متاسفم تو اون روز منو نجات دادی هم خونرو من باعث شدم که تو تو اين مدت خیلی اذیت بشی
ا.ت: هانیل این تویی؟ *تعجب*
هانیل: ا.ت منو میبخشی؟
ا.ت: ودف قطعا آره پشمامم
بلند شدم هانیلو بغل کردم که اونم منو بغل کرد
بعد دیدم هانیم بلند شده نخواستم اونو بغلم کنم ولی واقعا دلم براش تنگ شده بود برا همین بغلش کردم
ا.ت: میشه از این کافه بریم بریم قدم بزنیم
هانی: با کمال میل
رفتیم همینجوری داشتیم قدم میزدیم که
ا.ت: هانی چرا استعفا دادی؟
هانی: چون تو راحت تر کار کنی
ا.ت: پسره ابله من که ۲۴ ساعته اونجا کا نمیکنم
هانی: نگران نباش یه کار دیگه تو یه کمپانی دیگه پیدا کردم
ا.ت: خب خوبه
ا.ت: هانیل من فردا یه جشن دعوتم میای بریم خرید؟
هانیل: با کمال میلل
.
.
.
.
.
(تو پاساژ)
ا.ت: هانیلل
هانیل: نه اینم قشنگ نیست
ا.ت: اوفف
هانیل: برو بعدی بپوش
ا.ت: اوفف باش
هانیل: زود باش
لباسمو پوشیدم
ا.ت: چطوره
هانیل: 👏🏻 این عالیه
ا.ت: بالاخره
لباسو خریدیم یکم لوازم آرایشی خریدیم سوار ماشین شدیم
هانی: ا.ت بیا برگرد خونه
ا.ت: نه هانی
هانی: چرا نه تو اون هتل خیلی اذیت میشی
ا.ت: نه اتفاقا خیلیم خوبه دیگه اسرارم نکن خب
هانی: باشه ولی من همیشه بهت سر میزنم
هانیل: منم بهت سر میزنم تازه فردا واسه آماده شدنت میام کمک
ا.ت: باش باشه منو فقط برسونین خستمه
هانی: باشه
.
.
.
شرطا
لایک: ۱۰
کامنت: ۵
۴.۰k
۳۱ تیر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.