آرزوهایم جان گرفت در کمینه شکار دیده ات .. درنگ کردی و سر
آرزوهایم جان گرفت در کمینه شکار دیدهات .. درنگ کردی و سر چرخاندی اما سیاهِ تیره کشیده شده بر رویت میدانست من کیستم و تو دنبال کیستی، کفایت کردی.. باقی ماندهام هم ندیدی و دست کشیدی از کاوش، ناراحت بودی؟ نمیدانم
۳.۷k
۱۱ آبان ۱۴۰۳