ادامه پارت هفت
پارت قبل دقیقا پارت هفت هست اشتباه نوشتم شش
تو:هیچی چیکار باید بکنم؟ جونگکوک: انتظار داشتم بترسی و فرار کنی. تو میخندی. جونگکوک: خب به نظرم الان باید بری خونه. تو: تو نمیری ؟ جونگکوک: من یه کاری دارم باید انجام بدم. تو: باشه. و رفتی به سمت خونه. جونگکوک میره به یه سمت دیگه.جونگکوک از روی پل رد شد. داشت همون راهی که دیروز پسر بچه رفت و میرفت. رسید به یه باغ که کلله قدیمی توش بود. در زد و رفت تو باغ. پیر زنی از کلبه اومد بیرون گفت: به موقع اومدی چایی دم تازه دم دارم. جونگکوک: ممنون چیزی نمیخورم. پیر زن: میخوای زود بری؟ جونگکوک: بله، فقط اومدم بپرسم دیروز... پیر زن: آره اومد، همون پسر بچه ای که فرستادی اینجا سالم اومد و راهی شد. جونگکوک: آها باشه ممنون پس من رفتم. پیر زن: باشه زود بیا سر بزن. و جونگکوک رفت بیرون.
جونگکوک رفت سمت خونه. وقتی رسید در زد و رفت تو. رونا دیدی جونگکوک اومده و گفت: جونگکوک نمیخوای به مامان تبریک بگی؟ جونگکوک: چرا مگه چیشده؟ رونا: مامان مدیر جدیدی مدرسه مونه، واییی آخ جون. جونگکوک سرشو انداخت پایین و زیر لل گفت: تبریک میگم. اما انگار ترسی تو صداش بود. مامانش اومد جلو تر و گفت: ممنونم، تا الان کجا بودی؟ جونگکوک: کاری داشتم که باید انجام میدادم. رونا به مامانش نگاه کرد و گفت: حتما دوباره با اون دختره بوده. خانم کایا: دختره؟ کدوم دختره؟ رونا: بابا همون دختره.. اسمش چیبود.. آها چه آ. خانم کایا با عصبانیت جونگکوک و نگاه کرد و گفت: بهت هشدار دادم که سرت به کار خودت باشه درگیر چیز دیگه ای نشی، فقط درستو بخون، فهمیدی یا نه، حالا ب و تو اتاقت، سریع.جونگکوک با عصبانیت سمت اتاقش رفت و درو بست.
شرایط
3تا نظر
5لایک
نکنید نمیزارم
و اینکه سه پارت دیگه از این رمان مونده و این سه پارت خیلی حساس میشه پ لایک کنید
تو:هیچی چیکار باید بکنم؟ جونگکوک: انتظار داشتم بترسی و فرار کنی. تو میخندی. جونگکوک: خب به نظرم الان باید بری خونه. تو: تو نمیری ؟ جونگکوک: من یه کاری دارم باید انجام بدم. تو: باشه. و رفتی به سمت خونه. جونگکوک میره به یه سمت دیگه.جونگکوک از روی پل رد شد. داشت همون راهی که دیروز پسر بچه رفت و میرفت. رسید به یه باغ که کلله قدیمی توش بود. در زد و رفت تو باغ. پیر زنی از کلبه اومد بیرون گفت: به موقع اومدی چایی دم تازه دم دارم. جونگکوک: ممنون چیزی نمیخورم. پیر زن: میخوای زود بری؟ جونگکوک: بله، فقط اومدم بپرسم دیروز... پیر زن: آره اومد، همون پسر بچه ای که فرستادی اینجا سالم اومد و راهی شد. جونگکوک: آها باشه ممنون پس من رفتم. پیر زن: باشه زود بیا سر بزن. و جونگکوک رفت بیرون.
جونگکوک رفت سمت خونه. وقتی رسید در زد و رفت تو. رونا دیدی جونگکوک اومده و گفت: جونگکوک نمیخوای به مامان تبریک بگی؟ جونگکوک: چرا مگه چیشده؟ رونا: مامان مدیر جدیدی مدرسه مونه، واییی آخ جون. جونگکوک سرشو انداخت پایین و زیر لل گفت: تبریک میگم. اما انگار ترسی تو صداش بود. مامانش اومد جلو تر و گفت: ممنونم، تا الان کجا بودی؟ جونگکوک: کاری داشتم که باید انجام میدادم. رونا به مامانش نگاه کرد و گفت: حتما دوباره با اون دختره بوده. خانم کایا: دختره؟ کدوم دختره؟ رونا: بابا همون دختره.. اسمش چیبود.. آها چه آ. خانم کایا با عصبانیت جونگکوک و نگاه کرد و گفت: بهت هشدار دادم که سرت به کار خودت باشه درگیر چیز دیگه ای نشی، فقط درستو بخون، فهمیدی یا نه، حالا ب و تو اتاقت، سریع.جونگکوک با عصبانیت سمت اتاقش رفت و درو بست.
شرایط
3تا نظر
5لایک
نکنید نمیزارم
و اینکه سه پارت دیگه از این رمان مونده و این سه پارت خیلی حساس میشه پ لایک کنید
۱۷.۶k
۱۱ تیر ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.