𝐛𝐚𝐝 𝐛𝐨𝐲 p29
ات: کوک چرا نزاشتی بخوابم
کوک: چون باید میرفتی خرید
ات: بقیه کجان
کوک: بیرون
ات: من میرم بخوابم
کوک: نخیر بشین فیلم ببینیم
ات: خودت ببین
کوک: تنهایی حال نمیده
ات: دیگه مشکل خودته
خواستم برم که منو کشید گذاشت رو مبل کنارش
ات: ولی من خوابم میاد
کوک: زر نزن بشین فیلم ببین
ات: هعی خدا
داشتیم فیلم میدیدیم که صحنه دار شد منم با دقت نگاه میکردم
کوک: اتتتتتتتتتتتتتت
ات: ها چیه؟
کوک: تو از این فیلما دوست داری
ات: خوب آره
کوک: خدا خفت کنه دختره منحرف
ات: مگه چیه تو هم از لج این فیلمو زدی
کوک: کی گفته؟ من خیلی هم پسر پاک و معصومی هستم
ات: حالا هرچی
داشت خوابم میبرد سرمو گذاشتم رو پای کوک و خوابیدم
کوک ویو:
دیدم سرشو گذاشت رو پام و خوابید چطور اینقدر راحت خوابید من دو ساعت طول میکشه تا بخوابم (دقیقا🤌🏻)
میخواستم بلند بشم برم آروم سرشو بلند کردم گذاشتم رو مبل و با تموم سرعت رفتم تو آشپزخونه یه نودل برداشتم و نشستم خوردم
کوک: خیلی گشنه بودم
چند ساعتی گذشت حوصلم سررفت با دستم زدم به بینی ات تا شاید بیدار بشه
کوک: ات
ات:....
کوک: ات ات ات ات اتتتتت
ات: چیه؟
کوک: گشنمه
ات: مگه خدمتکار نداری؟
کوک: همشون رو فرستادم خونه خودشون
ات: مگه دست نداری؟
کوک: بلد نیستم
ات: مگه من بلدم؟
کوک: اهههه ات بیا
ات: اوفففف نمیزاری آدم دو دقیقه بخوابه
کوک: برو لباست رو عوض کن
ات: چرا؟
کوک: میخوایم بریم بیرون
ات: واقعاااا *ذوق*
کوک: تو همین الان مثل خرسی بودی که صد ساله نخوابیده برای بیرون رفتن این همه سرحالی:|||||
ات: خرس هم خودتی
کوک: باشه برو لباست رو عوض کن
دیدم عین جت رفت بالا یکم نشستم منتظرش که اومد
کوک: خوب پاشو بریم
ات: میشه هانی هم ببریم توروخودا *کیوت*
کوک: آره
ات: آخ جون
رفتیم سوار ماشین شدیم به ات گفتم زنگ بزنه به هانی بعدم رفتیم دنبال هانی
هانی: به به من از روز اول دعا میکردم شما دوتا به هم برسین از بس به هم میاین
ات: گوه خوردم اومدم دنبالت
کوک: بنظرم هانی حرف های حقی میزنه
هانی: آفرین ات از شوهرت یاد بگیر
ات: کم کم دارم از اومدنم به کره پشیمون میشم
کوک: تو گوه میخوری
هانی: حالا عروسی چه روزیه
کوک: فردا
هانی: ات تو منو دعوت نکردی پدصگ مثلا من بهترین دوستتمممممممم
ات: خودمم امروز فهمیدم
هانی: یه دقیقه پیام میدادی میگفتی
ات: حال نداشتم تا الانم خواب بودم
کوک: عین خرس خواب بود
ات: میزنم تو دهنت
هانی: واییییی آدم اگه با شما دوتا بیاد جایی از خنده جر میخوره 😂
ات: تقصیر اونه
کوک: خفه تقصیر خودته
ات ویو:
دلم میخواد بگیرم اینقدر بزنمش صدا بز بده پسره رو مخ اصلا من تو این چی دیدم که عاشقش شدم (جذابیت😗) رفتیم سمت یه کافه
کوک: اولن مدل کافه سلیقه ته بود به من ربط نداره
ات: خودش کجاست؟؟
کوک: تو به اون چیکار داری؟
ات: میخوام ببینمش
کوک: داخل
رفتیم داخل که تهیونگ نشسته بود داشت قهوه میخورد
ات: تهیونگگگگگگگ
تهیونگ: اتتتتتت
کوک: کوفت:/ (حسادت موج مکزیکی میزند)
پریدم بغل تهیونگ حقیقتا میخواستم حرص کوک در بیاد
کوک: تو چرا اون خر رو بغل کردی؟
ات: دوستمه
هانی: خدا الان قلبم میگیره آخه اینقدر بامزه نباشین
ات: هانی بهش بگو من با دوستای پسرم چقدر صمیمی میشم
هانی: راست میگه
کوک: به من مربوط نیست تو نباید به ته بچسبی
تهیونگ: ماشالا اینم از کوک غیرتی
کوک: دلت کتک میخواد؟
ات: اههه کوک ولش کن همش گیر میدی
رفتیم نشستیم روی میز
کوک: چون باید میرفتی خرید
ات: بقیه کجان
کوک: بیرون
ات: من میرم بخوابم
کوک: نخیر بشین فیلم ببینیم
ات: خودت ببین
کوک: تنهایی حال نمیده
ات: دیگه مشکل خودته
خواستم برم که منو کشید گذاشت رو مبل کنارش
ات: ولی من خوابم میاد
کوک: زر نزن بشین فیلم ببین
ات: هعی خدا
داشتیم فیلم میدیدیم که صحنه دار شد منم با دقت نگاه میکردم
کوک: اتتتتتتتتتتتتتت
ات: ها چیه؟
کوک: تو از این فیلما دوست داری
ات: خوب آره
کوک: خدا خفت کنه دختره منحرف
ات: مگه چیه تو هم از لج این فیلمو زدی
کوک: کی گفته؟ من خیلی هم پسر پاک و معصومی هستم
ات: حالا هرچی
داشت خوابم میبرد سرمو گذاشتم رو پای کوک و خوابیدم
کوک ویو:
دیدم سرشو گذاشت رو پام و خوابید چطور اینقدر راحت خوابید من دو ساعت طول میکشه تا بخوابم (دقیقا🤌🏻)
میخواستم بلند بشم برم آروم سرشو بلند کردم گذاشتم رو مبل و با تموم سرعت رفتم تو آشپزخونه یه نودل برداشتم و نشستم خوردم
کوک: خیلی گشنه بودم
چند ساعتی گذشت حوصلم سررفت با دستم زدم به بینی ات تا شاید بیدار بشه
کوک: ات
ات:....
کوک: ات ات ات ات اتتتتت
ات: چیه؟
کوک: گشنمه
ات: مگه خدمتکار نداری؟
کوک: همشون رو فرستادم خونه خودشون
ات: مگه دست نداری؟
کوک: بلد نیستم
ات: مگه من بلدم؟
کوک: اهههه ات بیا
ات: اوفففف نمیزاری آدم دو دقیقه بخوابه
کوک: برو لباست رو عوض کن
ات: چرا؟
کوک: میخوایم بریم بیرون
ات: واقعاااا *ذوق*
کوک: تو همین الان مثل خرسی بودی که صد ساله نخوابیده برای بیرون رفتن این همه سرحالی:|||||
ات: خرس هم خودتی
کوک: باشه برو لباست رو عوض کن
دیدم عین جت رفت بالا یکم نشستم منتظرش که اومد
کوک: خوب پاشو بریم
ات: میشه هانی هم ببریم توروخودا *کیوت*
کوک: آره
ات: آخ جون
رفتیم سوار ماشین شدیم به ات گفتم زنگ بزنه به هانی بعدم رفتیم دنبال هانی
هانی: به به من از روز اول دعا میکردم شما دوتا به هم برسین از بس به هم میاین
ات: گوه خوردم اومدم دنبالت
کوک: بنظرم هانی حرف های حقی میزنه
هانی: آفرین ات از شوهرت یاد بگیر
ات: کم کم دارم از اومدنم به کره پشیمون میشم
کوک: تو گوه میخوری
هانی: حالا عروسی چه روزیه
کوک: فردا
هانی: ات تو منو دعوت نکردی پدصگ مثلا من بهترین دوستتمممممممم
ات: خودمم امروز فهمیدم
هانی: یه دقیقه پیام میدادی میگفتی
ات: حال نداشتم تا الانم خواب بودم
کوک: عین خرس خواب بود
ات: میزنم تو دهنت
هانی: واییییی آدم اگه با شما دوتا بیاد جایی از خنده جر میخوره 😂
ات: تقصیر اونه
کوک: خفه تقصیر خودته
ات ویو:
دلم میخواد بگیرم اینقدر بزنمش صدا بز بده پسره رو مخ اصلا من تو این چی دیدم که عاشقش شدم (جذابیت😗) رفتیم سمت یه کافه
کوک: اولن مدل کافه سلیقه ته بود به من ربط نداره
ات: خودش کجاست؟؟
کوک: تو به اون چیکار داری؟
ات: میخوام ببینمش
کوک: داخل
رفتیم داخل که تهیونگ نشسته بود داشت قهوه میخورد
ات: تهیونگگگگگگگ
تهیونگ: اتتتتتت
کوک: کوفت:/ (حسادت موج مکزیکی میزند)
پریدم بغل تهیونگ حقیقتا میخواستم حرص کوک در بیاد
کوک: تو چرا اون خر رو بغل کردی؟
ات: دوستمه
هانی: خدا الان قلبم میگیره آخه اینقدر بامزه نباشین
ات: هانی بهش بگو من با دوستای پسرم چقدر صمیمی میشم
هانی: راست میگه
کوک: به من مربوط نیست تو نباید به ته بچسبی
تهیونگ: ماشالا اینم از کوک غیرتی
کوک: دلت کتک میخواد؟
ات: اههه کوک ولش کن همش گیر میدی
رفتیم نشستیم روی میز
۱۵.۲k
۰۲ خرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.