درخشش رنگ ها در میانه ی عصر تابستان🍂پارت۲
از پله ها پایین رفتم که بابا با خنده روزنامه توی دستش و تا کرد و عینکش و دراورد:ا.ت جان دخترم پسر مردم کاشتی جلو در نیم دیگه اونجا بمونه غنچه هاش شکوفا میدن
ا.ت:خودش نیومد تو مگرنه الان داشتین دوباره برنامه موزه گردی رو میچیدین.
صدای نامجون از اونور گوشی اوند:تو کی بهم تعارف کردی من نیومدم؟فق بهم گفتی پنج دیقع وایسم تا بیای.
مامان که تا الان فق داشت میخندید صدای تی وی کمتر کردو برگشت طرفم:چرا وایسادی برو دیگه الان چهار دیقس که اینجایی
با خنده های دلنشینش خونه رو ترک کردم و رفتم سمت ماشین نامجون کع کمی دور تر از خونه پارک کردع بود،در و باز کرد و خواست پیاده شه که درو نگه داشتم:بشین خودم در و باز میکنم
رفتم روی صندلی همراه نشستم و درو بستم:سلام عشققققق منننن
نامجون:یادم باشع وقتی میگی پنج دیقع یعنی یک و نیم ساعت،دستش و گذاشت روی دنده و حرکت کرد
نامجون:سلام بانوی زیبا
از کوچه ما به خیابون اصلی رف و کنار خیابون با احتیاط راه میرفت دستم و گذاشتن روی شونش و با تکون دادن سرم گفتم:آفرین نامجونا بهت افتخار میکنم رانندگی پیشرفت کردع دیگه چراغای راهنما و اشتباه نمیزنی قیافه قهرمانانهای گرفت
نامجون:اون اولاش بود
دستم و از شونش برداشتم:بلع بلع بلخره دوماه شده تازع
دستن و گذاشتم دکمه در و پنجره رو دادم پایین:وای هوا چقد گرم شدع،با دستم خودمو باد زدم
نامجون:ولی خیلی فصل قشنگیع
من:بلع شما کلا چشاتون همع چیز و زیبا میبینین
کمی از سرعتش کم کرد و رو به جلو خم شد:ا.ت بنظرت اونا به کمک نیاز ندارن
رد نگاهش و دنبال کردم به یه زوجی که سردرگم از ادمای اطرافشون سوالی میپرسیدن و با بی توجهی روبه رو میشدن رسیدم
نامجون:فک کنم اهل اینجا نیسن
من:هوم فک کنم توریستن
نامجون:چرا باهاشون اینجوری رفتار میکنی واقعا کع ماشینو کنار پارک کرد
نامجون:بنظرت اشکال ندارع بپرسیم ازشون چه مشکلی دارن؟
سرم به معنی نه تکون دادم:اهوم اهوم از اینجا بپرس که اگه اهل دعوا بودن بتونیم فرار کنیم
خندید و با لحن تعجبی گف:یاا ا.تتت
کمی سمت من خم شد و از پنجره طرف من کع تا آخر پایین بود با صدای بلندی گف:کمکی از دست من برمیاد؟
مردع با خوشحالی دست دختری که کنارش ایستاده بودو گرفت و سمتمون اومد و با لحجه ای که داد میزد اهل اینجا نیسن گف:سلام
ادامعععععععععععع دارع لایک و کامت و فالو یادتون نرع
ا.ت:خودش نیومد تو مگرنه الان داشتین دوباره برنامه موزه گردی رو میچیدین.
صدای نامجون از اونور گوشی اوند:تو کی بهم تعارف کردی من نیومدم؟فق بهم گفتی پنج دیقع وایسم تا بیای.
مامان که تا الان فق داشت میخندید صدای تی وی کمتر کردو برگشت طرفم:چرا وایسادی برو دیگه الان چهار دیقس که اینجایی
با خنده های دلنشینش خونه رو ترک کردم و رفتم سمت ماشین نامجون کع کمی دور تر از خونه پارک کردع بود،در و باز کرد و خواست پیاده شه که درو نگه داشتم:بشین خودم در و باز میکنم
رفتم روی صندلی همراه نشستم و درو بستم:سلام عشققققق منننن
نامجون:یادم باشع وقتی میگی پنج دیقع یعنی یک و نیم ساعت،دستش و گذاشت روی دنده و حرکت کرد
نامجون:سلام بانوی زیبا
از کوچه ما به خیابون اصلی رف و کنار خیابون با احتیاط راه میرفت دستم و گذاشتن روی شونش و با تکون دادن سرم گفتم:آفرین نامجونا بهت افتخار میکنم رانندگی پیشرفت کردع دیگه چراغای راهنما و اشتباه نمیزنی قیافه قهرمانانهای گرفت
نامجون:اون اولاش بود
دستم و از شونش برداشتم:بلع بلع بلخره دوماه شده تازع
دستن و گذاشتم دکمه در و پنجره رو دادم پایین:وای هوا چقد گرم شدع،با دستم خودمو باد زدم
نامجون:ولی خیلی فصل قشنگیع
من:بلع شما کلا چشاتون همع چیز و زیبا میبینین
کمی از سرعتش کم کرد و رو به جلو خم شد:ا.ت بنظرت اونا به کمک نیاز ندارن
رد نگاهش و دنبال کردم به یه زوجی که سردرگم از ادمای اطرافشون سوالی میپرسیدن و با بی توجهی روبه رو میشدن رسیدم
نامجون:فک کنم اهل اینجا نیسن
من:هوم فک کنم توریستن
نامجون:چرا باهاشون اینجوری رفتار میکنی واقعا کع ماشینو کنار پارک کرد
نامجون:بنظرت اشکال ندارع بپرسیم ازشون چه مشکلی دارن؟
سرم به معنی نه تکون دادم:اهوم اهوم از اینجا بپرس که اگه اهل دعوا بودن بتونیم فرار کنیم
خندید و با لحن تعجبی گف:یاا ا.تتت
کمی سمت من خم شد و از پنجره طرف من کع تا آخر پایین بود با صدای بلندی گف:کمکی از دست من برمیاد؟
مردع با خوشحالی دست دختری که کنارش ایستاده بودو گرفت و سمتمون اومد و با لحجه ای که داد میزد اهل اینجا نیسن گف:سلام
ادامعععععععععععع دارع لایک و کامت و فالو یادتون نرع
۱.۹k
۱۱ اردیبهشت ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.