سناریو بانگو
اسم : ا/ت
رابطه : دوست پسرته
موضوع : اگه با یه پسر دیگه ببیننتون
کاراکتر ها : دازای ، چویا ، رانپو ، آکوتاگاوا ، آتسوشی ،موری ، نیکولای ، فئودور
دازای : میره خونه و وقتی برگشتی حسابی سوال پیچت میکنه و بهت میگه : فکر نمیکردم از اون آدم های خیانتکار باشه 😡🥲 ا/ت کلی باهاش صحبت میکنه و دازای هم کوتاه میاد و محکم ا/ت رو بغل میکنه
چویا : میاد یکی محکم میزنه تو صورت پسره و میگه : مردک عو*ی با دوست دختر من چیکار داری هر*م زاده ؟ 🤬 و ا/ت باید چویا رو بگیره تا پسره رو نکشته 😂 بعد چویا بغلش میکنه و میبره خونه
رانپو : میاد بهت میگه : سلام ا/ت چان ، داری چیکار میکنی ؟ این پسره کیه ؟ ا/ت گفت کار داره و دیر میاد خونه ، وقتی ا/ت برگشت خونه دید رانپو به یه گوشه خیره شده و داره بی صدا گریه میکنه ( ای جانم 😍 )
آکوتاگاوا : تا پسره رو دید رفت با راشامون گلوش رو گرفت و محکم فشار داد : برو تو ماشین ، الان میام . وقتی رفتی هم حسابی از پسره حرف کشید که چه نسبتی با هم دارین 😁
آتسوشی : میاد میگه : ا/ت چان داری با کی حرف میزنی ؟ نمیخوای بهم معرفیش کنی ؟ 😅 اگه جواب ندی بدون این که بفهمی قضیه رو از زیر زبونت میکشه بیرون 😅
موری : میاد بدون یک کلمه حرف دستت رو میگیره ، میزارتت تو ماشین و میرین خونه . وقتی رسیدین میره میندازتت رو تخت و میگه : تا بلای بدتری سرت در نیاوردم ل*ت شو 😈
نیکولای : میاد پیشت و میگه : خب دیگه نمیتونم تحمل کنم . به زور میکنتت توی شنلش و میفرستت خونه و خودشم میاد پیشت : اون کی بود ؟ 😈 تا پاهات رو نشکوندم بگو 😈
فئودور : میاد میزارتت رو کولش و میگه : ببخشید میتونم یه چند لحظه قرضش بگیرم ؟ 😊 و بردت خونه ، انداختت رو تخت و گفت : خب خانم خوشگله نمیخوای تا وقتی کارم رو شروع نکردم بگی اون گوجه ی خیارچه کی بود ؟ 😈
رابطه : دوست پسرته
موضوع : اگه با یه پسر دیگه ببیننتون
کاراکتر ها : دازای ، چویا ، رانپو ، آکوتاگاوا ، آتسوشی ،موری ، نیکولای ، فئودور
دازای : میره خونه و وقتی برگشتی حسابی سوال پیچت میکنه و بهت میگه : فکر نمیکردم از اون آدم های خیانتکار باشه 😡🥲 ا/ت کلی باهاش صحبت میکنه و دازای هم کوتاه میاد و محکم ا/ت رو بغل میکنه
چویا : میاد یکی محکم میزنه تو صورت پسره و میگه : مردک عو*ی با دوست دختر من چیکار داری هر*م زاده ؟ 🤬 و ا/ت باید چویا رو بگیره تا پسره رو نکشته 😂 بعد چویا بغلش میکنه و میبره خونه
رانپو : میاد بهت میگه : سلام ا/ت چان ، داری چیکار میکنی ؟ این پسره کیه ؟ ا/ت گفت کار داره و دیر میاد خونه ، وقتی ا/ت برگشت خونه دید رانپو به یه گوشه خیره شده و داره بی صدا گریه میکنه ( ای جانم 😍 )
آکوتاگاوا : تا پسره رو دید رفت با راشامون گلوش رو گرفت و محکم فشار داد : برو تو ماشین ، الان میام . وقتی رفتی هم حسابی از پسره حرف کشید که چه نسبتی با هم دارین 😁
آتسوشی : میاد میگه : ا/ت چان داری با کی حرف میزنی ؟ نمیخوای بهم معرفیش کنی ؟ 😅 اگه جواب ندی بدون این که بفهمی قضیه رو از زیر زبونت میکشه بیرون 😅
موری : میاد بدون یک کلمه حرف دستت رو میگیره ، میزارتت تو ماشین و میرین خونه . وقتی رسیدین میره میندازتت رو تخت و میگه : تا بلای بدتری سرت در نیاوردم ل*ت شو 😈
نیکولای : میاد پیشت و میگه : خب دیگه نمیتونم تحمل کنم . به زور میکنتت توی شنلش و میفرستت خونه و خودشم میاد پیشت : اون کی بود ؟ 😈 تا پاهات رو نشکوندم بگو 😈
فئودور : میاد میزارتت رو کولش و میگه : ببخشید میتونم یه چند لحظه قرضش بگیرم ؟ 😊 و بردت خونه ، انداختت رو تخت و گفت : خب خانم خوشگله نمیخوای تا وقتی کارم رو شروع نکردم بگی اون گوجه ی خیارچه کی بود ؟ 😈
۲.۷k
۰۳ آذر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.