ادامه ی پارت سوم
. ن هرگز کار پدرش رو یادم نمیره
اومدم بیرون از اتاقع و به ماریا گفتم:
جیمین: ماریا تا یه روز نمیری ت رو از وان آب در بیاری فهمیدی؟؟ وگرنه خدتم میدونی میکشمت
ماریا: ارباب اون گناه دار نباید اینجوری کنید اون بیچاره گناهی نکرده
جیمین:درسته گناهی نکرده ولی پدرش کرده
ماریا: ب ت ربطی ندارع که؟
جیمین: خفه میشی یا خفت کنم میدونی مشکل کجاست اون دختر اون اون مردیکه هست که مادرم رو کشت میفهمی؟؟؟؟؟(با داد)
ماریا:ولی تقصیر اون نیست که دارین مجازاتش میکنید
جیمین: تقصیر داره تقصیرشم اینه ک دختر اون مردیکست فهمیدی؟
ماریا: چشم ارباب
جیمین: اوکی بیا کلید
از دیدگاه ماریا
کلید رو ازش گرفتم و رفت دلم میخواست برم ت رو در بیارم ولی اونوقت ارباب منو میکشت چیکار باید کنم منم هیچ کاری نکردم و رفتم مشغول کارای آشپز خونه شدم ولی همه فکرم پیش ت بود نکنه بمیرع اوفففف خدااااا ولش......
فردا
از دیدگاه جیمین
جیمین: تمام فکرم پیش ت بود من چ کاری کردم نکنه بمیرع ن نمیتونم این کارو کنم ماریا راست میگف نباید این کارو با ت کنم اون تقصیری ندارع فک کنم عاشق ت شدم اوف خداااا
از دیشب تا الان هیچ نخوابیدم پس سریع بلند شدم لباسم رو عوض کردم طبق معمول بابام رفته بود مدرسه مدیر مدرسه هست که .... این حرفا رو ول کردم رفتم سوار ماشینم و با سرعت به سمت ویلام حرکت کردم هعی خدایا تورو خدا برای ت بلایی نیفتاده باشه
سریع رسیدم به ویلا در خونه رو باز کردم و رفتم داخل ماریا رو دیدم و بهش گفتم
جیمین: ت رو بیرون نیاوردی؟
ماریا: نه ارباب
جیمین:یعنی چی خدایا ن ن
از دیدگاه جیمین:
سریع رفتم در اتاق رو باز کردم دیدم شلاق یه جا افتاده لباس پاره پاره ت یه جا خون یه جا
اینا رو ول کردم رفتم در حموم رو باز کردم
دیدم ت چشاش بسته اس موهاش اومدن بالای آب سریع رفتم بغلش کردم اوردمش بالا گذاشتمش روی زمین نبغضش خیلی ضعیف بود سریع به ماریا گفتم زنگ به دکتر شخصیم بزنه بعد پنج دقیقه رسید. منم هی خودمو سرزنش میکردم
ماریا: ارباب دکتر اومدن
جیمین : سریع بلند شدم ت رو گذاشتم رو تخت
دکتر : این خیلی وضیعتش بده جیمین نکنه دخترکسیه که میخاستی ازش انتقام بگیری؟
جیمین:خودشه ولی عاشقش شدم لطفا نجاتش بده. وگرنه منم میمیرم
دکتر :باشه برو بیرون ماریا ت بمون
جیمین : نمیشه منم اینجا باشم؟
دکتر :اگه مشکلی نداری مشکلی نیست وایستی!
جیمین:اوک......
از دیدگاه دکتر
دختره خیلی بد زخم خورده بود معلومه جیمین بد کتش زدع سریع جعبه کمک های اولیه رو به ماریا گفتم بیاره بعد لباسش رو در آوردم رو جاهایی که زخم بود با الکل تمیز کردم و چسب زدم روشون خلاصه بعد همه جاش رو تمیز کردم و به ماریا گفتم لباس تمیز بپوشون تنش و به جیمین گفتم بیا بیرون رفتیم بیرون بهش گفتم
دکتر: جیمینا این دختر تقصیری ندارع این بدنش ضعیفه اگه یه دقیقه دیگه دیرتر اومده بودم میمیرد میفهمی داشتی میکشتیش؟
جیمین:میفهمم به اشتباهم پی بردم ولی من فهمیدم دوسش دارم نمیدونم شایدم دلم برای سوخته ولی حس خوبی نسبت بهش دارم..........
دکتر : اوکیه مواظب خودت باش و کاری هم باهاش نداشته باش این دختر گناه داره کاری باهاش نداشته باش راستی تا امشب بهوش میاد
جیمین: سعی میکنم باشه برو ممنون
از دیدگاه جیمین
دکتر رفت ومنم رفتم تو اتاقم که ت رو آورده بودم توش مثل یه موچی ناز و قشنگ شده بود های پشیمونم کاش ت منو ببخشه هعی
پنج ساعت بعد
از دیدگاه ت
با ضعف بدی بیدار شدم ولی من که مرده بودم هان نکنه اومدم بهشت
یهو تو همین فکرها بودم که ماریا اومد تو
ماریا: ت خوبی نمیدونی چقدر نگرانت بودم اگه بدونی ارباب چقدر نگرانت شد هوف؟!
ت: ممنون بدم نیستم واقعا نگرانم شد؟
ماریا: اره خیلی
ت: حالا برا چی اومدی؟
ماریا: خاستم بهت بگم که ارباب گفتن اگه بهوش اومدی بگم بیای پایین شام بخوری
ت: باش کمکم کن تا بلند شم
ماریا: باشه بیا
از دیدگاه ماریا
به ت کمک کردم پاشه راستش خیلی دوستش داشتم خیلی دختر خوبی بود و خیلی ناز بود ولی دلم براش سوخت که گیر جیمین افتاد نمیدونه قرارع چه بلایی سرش بیاد هعی
ت: ماریا تو چ فکری بیا برام لباس انتخاب کن ببینم کدوم قشنگ ترع؟
ماریا: اون زرده خیلی قشنگه اون بپوش اوکی؟
ت: باشه
از دیدگاه ت
رفتم لباس بپوشم وقتی پوشیدمش خیلی بهم میمومد.......
اومدم بیرون از اتاقع و به ماریا گفتم:
جیمین: ماریا تا یه روز نمیری ت رو از وان آب در بیاری فهمیدی؟؟ وگرنه خدتم میدونی میکشمت
ماریا: ارباب اون گناه دار نباید اینجوری کنید اون بیچاره گناهی نکرده
جیمین:درسته گناهی نکرده ولی پدرش کرده
ماریا: ب ت ربطی ندارع که؟
جیمین: خفه میشی یا خفت کنم میدونی مشکل کجاست اون دختر اون اون مردیکه هست که مادرم رو کشت میفهمی؟؟؟؟؟(با داد)
ماریا:ولی تقصیر اون نیست که دارین مجازاتش میکنید
جیمین: تقصیر داره تقصیرشم اینه ک دختر اون مردیکست فهمیدی؟
ماریا: چشم ارباب
جیمین: اوکی بیا کلید
از دیدگاه ماریا
کلید رو ازش گرفتم و رفت دلم میخواست برم ت رو در بیارم ولی اونوقت ارباب منو میکشت چیکار باید کنم منم هیچ کاری نکردم و رفتم مشغول کارای آشپز خونه شدم ولی همه فکرم پیش ت بود نکنه بمیرع اوفففف خدااااا ولش......
فردا
از دیدگاه جیمین
جیمین: تمام فکرم پیش ت بود من چ کاری کردم نکنه بمیرع ن نمیتونم این کارو کنم ماریا راست میگف نباید این کارو با ت کنم اون تقصیری ندارع فک کنم عاشق ت شدم اوف خداااا
از دیشب تا الان هیچ نخوابیدم پس سریع بلند شدم لباسم رو عوض کردم طبق معمول بابام رفته بود مدرسه مدیر مدرسه هست که .... این حرفا رو ول کردم رفتم سوار ماشینم و با سرعت به سمت ویلام حرکت کردم هعی خدایا تورو خدا برای ت بلایی نیفتاده باشه
سریع رسیدم به ویلا در خونه رو باز کردم و رفتم داخل ماریا رو دیدم و بهش گفتم
جیمین: ت رو بیرون نیاوردی؟
ماریا: نه ارباب
جیمین:یعنی چی خدایا ن ن
از دیدگاه جیمین:
سریع رفتم در اتاق رو باز کردم دیدم شلاق یه جا افتاده لباس پاره پاره ت یه جا خون یه جا
اینا رو ول کردم رفتم در حموم رو باز کردم
دیدم ت چشاش بسته اس موهاش اومدن بالای آب سریع رفتم بغلش کردم اوردمش بالا گذاشتمش روی زمین نبغضش خیلی ضعیف بود سریع به ماریا گفتم زنگ به دکتر شخصیم بزنه بعد پنج دقیقه رسید. منم هی خودمو سرزنش میکردم
ماریا: ارباب دکتر اومدن
جیمین : سریع بلند شدم ت رو گذاشتم رو تخت
دکتر : این خیلی وضیعتش بده جیمین نکنه دخترکسیه که میخاستی ازش انتقام بگیری؟
جیمین:خودشه ولی عاشقش شدم لطفا نجاتش بده. وگرنه منم میمیرم
دکتر :باشه برو بیرون ماریا ت بمون
جیمین : نمیشه منم اینجا باشم؟
دکتر :اگه مشکلی نداری مشکلی نیست وایستی!
جیمین:اوک......
از دیدگاه دکتر
دختره خیلی بد زخم خورده بود معلومه جیمین بد کتش زدع سریع جعبه کمک های اولیه رو به ماریا گفتم بیاره بعد لباسش رو در آوردم رو جاهایی که زخم بود با الکل تمیز کردم و چسب زدم روشون خلاصه بعد همه جاش رو تمیز کردم و به ماریا گفتم لباس تمیز بپوشون تنش و به جیمین گفتم بیا بیرون رفتیم بیرون بهش گفتم
دکتر: جیمینا این دختر تقصیری ندارع این بدنش ضعیفه اگه یه دقیقه دیگه دیرتر اومده بودم میمیرد میفهمی داشتی میکشتیش؟
جیمین:میفهمم به اشتباهم پی بردم ولی من فهمیدم دوسش دارم نمیدونم شایدم دلم برای سوخته ولی حس خوبی نسبت بهش دارم..........
دکتر : اوکیه مواظب خودت باش و کاری هم باهاش نداشته باش این دختر گناه داره کاری باهاش نداشته باش راستی تا امشب بهوش میاد
جیمین: سعی میکنم باشه برو ممنون
از دیدگاه جیمین
دکتر رفت ومنم رفتم تو اتاقم که ت رو آورده بودم توش مثل یه موچی ناز و قشنگ شده بود های پشیمونم کاش ت منو ببخشه هعی
پنج ساعت بعد
از دیدگاه ت
با ضعف بدی بیدار شدم ولی من که مرده بودم هان نکنه اومدم بهشت
یهو تو همین فکرها بودم که ماریا اومد تو
ماریا: ت خوبی نمیدونی چقدر نگرانت بودم اگه بدونی ارباب چقدر نگرانت شد هوف؟!
ت: ممنون بدم نیستم واقعا نگرانم شد؟
ماریا: اره خیلی
ت: حالا برا چی اومدی؟
ماریا: خاستم بهت بگم که ارباب گفتن اگه بهوش اومدی بگم بیای پایین شام بخوری
ت: باش کمکم کن تا بلند شم
ماریا: باشه بیا
از دیدگاه ماریا
به ت کمک کردم پاشه راستش خیلی دوستش داشتم خیلی دختر خوبی بود و خیلی ناز بود ولی دلم براش سوخت که گیر جیمین افتاد نمیدونه قرارع چه بلایی سرش بیاد هعی
ت: ماریا تو چ فکری بیا برام لباس انتخاب کن ببینم کدوم قشنگ ترع؟
ماریا: اون زرده خیلی قشنگه اون بپوش اوکی؟
ت: باشه
از دیدگاه ت
رفتم لباس بپوشم وقتی پوشیدمش خیلی بهم میمومد.......
۱۳.۲k
۲۱ اسفند ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.