پارت 5
ات ویو
رسیدیم خونه تهیونگ مامان اینا داشتن میرفتن که مارسیدیم پس ما با ماشین یونگی رفتیم .یونگی جیونگ و تهیونگ دوست قدیمی بودن من وهاناوکیونگ هم دوست قدیمی بودیم ولی من وتهیونگ از همون اول باهم دعوا داشتیم چرا ولی من از همون اول به ته علاقه داشتم ولی بهش نشون نمیدادم چون نمیدونستم احساسم متقابل هست یا نه برام سخت بود نه بشنوم
ته ویو
خانواده مین رفتن من رفتم تواتاقم حوصله نداشتم لباس عوض کنم همون جوری رفتم رو تخت و به سقف نگاه میکردم داشتم فکر میکردم که چرا عشقمو از ات مخفی میکنم یه عشق مخفی خیلی میترسم ناراحتش کنم یا اینکه نه بشنوم انقدر باخودم حرف زدم که خوابم برد
ات ویو
صبح از خواب بیدار شدم سریع اماده شدم که به کلاس دیر نرسم یه بلوز کانوایی بنفش ویه دامن سفیدباهم خوب بود سریع حرکت کردم رسیدم کلاس بعد یه ساعت کلاس تموم شد خسته بودم پس تصمیم گرفتم برم یه کافه که قبلا با بچه ها میرفتیم فضای خوبی داره رفتم ورسیدم اونجا وای بازم
ته ویو
صبح اماده شدم رفتم کلاس بعد کلاس رفتم کافه همیشگی و بله بازم یه روبه رویی جانانه عالیه ات هم همون جا اومد
ات:تو اینجا چیکار میکنی
ته:تو چرا اومدی
ات:یکم دلم گرفته بود خاستم بیام اینجا وتو
ته:منم حوسلم سر رفته بود اومدم اینجا
ات:مگه تو نمیری شرکت
ته:نه امروز حال نداشتم
ات:چرا چیزی شده ؟
ته:بشین یه چیزی سفارش بده
ات:باوشه
ته:چی
ات:باوشه
ته:(غش کرد زیر خنده)ههههه واقعا خیلی بامزه ای
ات:باوشه
ته و ات:ههههههههههههه😂😂
ات ویو
زدیم زیر خنده تا گارسون اومد من یه اسموتی شکلاتی سفارش دادم
ته:اسموتی اونم شکلاتی؟
ات:اره وقتی حالم بده خیلی مزه میده حالمو خوب میکنه
ته:برا منم از همین بیارین
ات:تو که بجز قهوه هیچی نمیخوری
ته:تومیگی خوبه پس خوبه
ات:ها چی توبه حرف من گوش کردی
ته:اره چطور
ات:هیچی هیچی!
لایک و کامنت و حمایت یادتون نره❤
#بی_تی_اس #تهکوک #عشق_واقعی_فقط_تهکوک
رسیدیم خونه تهیونگ مامان اینا داشتن میرفتن که مارسیدیم پس ما با ماشین یونگی رفتیم .یونگی جیونگ و تهیونگ دوست قدیمی بودن من وهاناوکیونگ هم دوست قدیمی بودیم ولی من وتهیونگ از همون اول باهم دعوا داشتیم چرا ولی من از همون اول به ته علاقه داشتم ولی بهش نشون نمیدادم چون نمیدونستم احساسم متقابل هست یا نه برام سخت بود نه بشنوم
ته ویو
خانواده مین رفتن من رفتم تواتاقم حوصله نداشتم لباس عوض کنم همون جوری رفتم رو تخت و به سقف نگاه میکردم داشتم فکر میکردم که چرا عشقمو از ات مخفی میکنم یه عشق مخفی خیلی میترسم ناراحتش کنم یا اینکه نه بشنوم انقدر باخودم حرف زدم که خوابم برد
ات ویو
صبح از خواب بیدار شدم سریع اماده شدم که به کلاس دیر نرسم یه بلوز کانوایی بنفش ویه دامن سفیدباهم خوب بود سریع حرکت کردم رسیدم کلاس بعد یه ساعت کلاس تموم شد خسته بودم پس تصمیم گرفتم برم یه کافه که قبلا با بچه ها میرفتیم فضای خوبی داره رفتم ورسیدم اونجا وای بازم
ته ویو
صبح اماده شدم رفتم کلاس بعد کلاس رفتم کافه همیشگی و بله بازم یه روبه رویی جانانه عالیه ات هم همون جا اومد
ات:تو اینجا چیکار میکنی
ته:تو چرا اومدی
ات:یکم دلم گرفته بود خاستم بیام اینجا وتو
ته:منم حوسلم سر رفته بود اومدم اینجا
ات:مگه تو نمیری شرکت
ته:نه امروز حال نداشتم
ات:چرا چیزی شده ؟
ته:بشین یه چیزی سفارش بده
ات:باوشه
ته:چی
ات:باوشه
ته:(غش کرد زیر خنده)ههههه واقعا خیلی بامزه ای
ات:باوشه
ته و ات:ههههههههههههه😂😂
ات ویو
زدیم زیر خنده تا گارسون اومد من یه اسموتی شکلاتی سفارش دادم
ته:اسموتی اونم شکلاتی؟
ات:اره وقتی حالم بده خیلی مزه میده حالمو خوب میکنه
ته:برا منم از همین بیارین
ات:تو که بجز قهوه هیچی نمیخوری
ته:تومیگی خوبه پس خوبه
ات:ها چی توبه حرف من گوش کردی
ته:اره چطور
ات:هیچی هیچی!
لایک و کامنت و حمایت یادتون نره❤
#بی_تی_اس #تهکوک #عشق_واقعی_فقط_تهکوک
۲.۹k
۱۶ فروردین ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.