عمارت کیم
ᴋɪᴍ'ꜱ ᴍᴀɴꜱɪᴏɴ
ᴘᴀʀᴛ 27
پف مصنوعی لباس رو آوردن بستن رو کمرم تقریبا وقتی پایین نگاه میکردم جر پف چیزی نمیدم!
خانم ک:همون طور که گفتم قرار رقص تانگو رو تمرین کنیم ولی اول می خوام بیبنم میتونی باله برقصی البته روی دور تند !
_گفتم که حدودیتی توی رقصیدن برای من وجود نداره!
خانم ک:خیله خب!
آهنگ رو پله کردن منم شروع کردم به رقصیدن ! اول آهنگ روی دور آروم بود و کم کم تند شد! منم سرعتم رو بیشتر کردم! چون پف لباس خیلی بود و برای رقص باله اصلا مناسب نبود برای همون کارم خیلی سخت تر شد!
ویو خانم ک
دختر قوی شجاع و البته بامزه ای بود! ولی خب خیلی خیلی پررو بود! و این کار منو سخت تر میکرد ملکه مادر امشب برمیگرده! ولی خب حالا حالا ها نمیتونم از شر این موی دفاع خلاص بشم!
ویو ات
حدود یک ربع بعد بلخره آهنگ رو قط کردن اوفففف داشتم نفس نفس میزدم عرق کرده بودم گرمم بود بخاطر پف لباس هم اعصابم داغون شده بود
خانم ک: خب میبینم که عالی میرقصی ! میتونین برین نیازی نیست تانگو کار کنی معلومه تو اونم عالی هستی!
با اجاره من برم بانوی من!(تعظیم)
بعد برگشت همراه خدمه اش رفت! خدمتکار ها هم منو از شر این پف مصنوعی مسخره خلاص کردن! رو به چریونگ گفتم
_باید دوش بگیرم بعد به ادامه کار ها برسیم!
¥بله بانوی من
بعد به سمت اتاقم رفتیم رفتم حموم یه دوش ۱۰ مینی گرفتم اومدم بیرون البته موهام رو نشستم چون صبح کامل حموم کردم! اومدم بیرون و همون حموم رو تخت ولو شدم!
_ وای دیگه نمیکشم! منو برگردونیم خونمون!
¥(خنده)این تازه اولشه تا حدود ۷ شب کار داریم! بعدش هم باید بیاید آماده شید ملکه مادر امشب برمیگردن قصر!
_چییییییییییییییییییییییی(داد)
¥ آروم باشید! وقتی متوجه شدن ولیعهد داره ازدواج میکنه دارن برمیگردن!
_هههههههه نمیخوام(گریه)
اوفففففف از جام بلند شدم و در کمد رو باز کردم تصمیم گرفتم یه لباس مناسب که پف معمونی داشت انتخاب کردم پوشیدم همراه یه کفش مشکی پاشنه بلند موهام هم حالت دادم بعد روبه چریونگ گفتم
_خب کار بعدیمون چیه!؟
¥خب باید بریم پیش خیاط سلطنتی!
_بریم(لبخند)
بعد از اتاق خارج شدیم و به اتاق مزون سلطنتی رفتیم حدود ۱۰ دقیقه بعد رسیدیم!
درو زدم که یکی از خدمه ها در رو باز کرد!
خدمه:سلام بانوی من خیلی خوش اومدین! لطفا بفرمایید داخل!(مهربون)
_ممنون(لبخند)
وارد مزون سلطنتی شدم تقریبا جای بزرگی بود! و خیلی زیبا البته شاید برای من که خودم لباس طراحی میکنم گاهی می میدوزم زیبا باشه!
رفتم جلو تر که دیدم یه خانم زیبا که بهش میخوره ۲۵ یا ۲۷ سالش باشه داره میاد طرفم اومد تعظیم کرد و گفت
الیزا:خوش اومدین بانوی من! من الیزا هستم خیاط سطوتی مزون! از دیدنتون خوشبختم!(مهربون)
_سلام الیزا منم ات هستم! منم از دیدنت خوشحالم(خنده)
الیزا:خب بانوی من لطفا بشینین!
نشستیم روی مبل
الیزا:خیاط قبلی به دلایلی موفق نشد بیاد! و خب لباستون رو کامل کنه ولی قول میدم خودم تا فردا شب بهتون تحویل بدم! فقط برای اطمینان گفتم که بیاید تا دوباره طرح هایی که داده بودین بدوزم رو مرور کنیم!(لبخند)
_باشه حتما خوشحال میشم!(لبخند)
دقیقا همون طرح هایی که بهش داده بودم رو بهم نشون داد حدود ۵ دقیقه بعد کارمون تموم شد!
الیزا:راستی بانوی من! لباس تنتون عالیه! از خدمتکارا شنیده بودم خودتون لباس هاتون طراحی میکنید!
_(خنده)ممنون نظر لطفته! خب لباس های سبک الان به نظرم به شخصیت من نمیخوره برای همین خودم از ۱۲ سالگی به بعد همه لباس هامو طراحی کردم!
الیزا:بانو شما واقعن ذهن بازی دارین!
_ممنون(خنده)
_الیزا من دوتا لباس دیگه هم طراحی کردم میخوام این هارو هم تا هفته بعد برام آماده کنی!
الیزا:البته چرا که نه!
_(در گوش الیزا میگه) البته برای خودم نه برای خدمتکار که نه برای دوست خوبم چریونگ ! دوست دارم خوشحالش کنم(لبخند)
الیزا:باعث افتخارمه!
بعد از اینکه کارمون تموم شد با الیزا خدافظی کردیم و از مزون خارج شدیم!
_خب چریونگ جونم مقصد بعدی کجاست!؟
¥خب بانو تبق چیزی که توی لیست نوشته شده باید بریم به ....
ببخشید دیر شد ویس باهام لج کرده بود پارت آپ نمیشد🍪🤎
ᴘᴀʀᴛ 27
پف مصنوعی لباس رو آوردن بستن رو کمرم تقریبا وقتی پایین نگاه میکردم جر پف چیزی نمیدم!
خانم ک:همون طور که گفتم قرار رقص تانگو رو تمرین کنیم ولی اول می خوام بیبنم میتونی باله برقصی البته روی دور تند !
_گفتم که حدودیتی توی رقصیدن برای من وجود نداره!
خانم ک:خیله خب!
آهنگ رو پله کردن منم شروع کردم به رقصیدن ! اول آهنگ روی دور آروم بود و کم کم تند شد! منم سرعتم رو بیشتر کردم! چون پف لباس خیلی بود و برای رقص باله اصلا مناسب نبود برای همون کارم خیلی سخت تر شد!
ویو خانم ک
دختر قوی شجاع و البته بامزه ای بود! ولی خب خیلی خیلی پررو بود! و این کار منو سخت تر میکرد ملکه مادر امشب برمیگرده! ولی خب حالا حالا ها نمیتونم از شر این موی دفاع خلاص بشم!
ویو ات
حدود یک ربع بعد بلخره آهنگ رو قط کردن اوفففف داشتم نفس نفس میزدم عرق کرده بودم گرمم بود بخاطر پف لباس هم اعصابم داغون شده بود
خانم ک: خب میبینم که عالی میرقصی ! میتونین برین نیازی نیست تانگو کار کنی معلومه تو اونم عالی هستی!
با اجاره من برم بانوی من!(تعظیم)
بعد برگشت همراه خدمه اش رفت! خدمتکار ها هم منو از شر این پف مصنوعی مسخره خلاص کردن! رو به چریونگ گفتم
_باید دوش بگیرم بعد به ادامه کار ها برسیم!
¥بله بانوی من
بعد به سمت اتاقم رفتیم رفتم حموم یه دوش ۱۰ مینی گرفتم اومدم بیرون البته موهام رو نشستم چون صبح کامل حموم کردم! اومدم بیرون و همون حموم رو تخت ولو شدم!
_ وای دیگه نمیکشم! منو برگردونیم خونمون!
¥(خنده)این تازه اولشه تا حدود ۷ شب کار داریم! بعدش هم باید بیاید آماده شید ملکه مادر امشب برمیگردن قصر!
_چییییییییییییییییییییییی(داد)
¥ آروم باشید! وقتی متوجه شدن ولیعهد داره ازدواج میکنه دارن برمیگردن!
_هههههههه نمیخوام(گریه)
اوفففففف از جام بلند شدم و در کمد رو باز کردم تصمیم گرفتم یه لباس مناسب که پف معمونی داشت انتخاب کردم پوشیدم همراه یه کفش مشکی پاشنه بلند موهام هم حالت دادم بعد روبه چریونگ گفتم
_خب کار بعدیمون چیه!؟
¥خب باید بریم پیش خیاط سلطنتی!
_بریم(لبخند)
بعد از اتاق خارج شدیم و به اتاق مزون سلطنتی رفتیم حدود ۱۰ دقیقه بعد رسیدیم!
درو زدم که یکی از خدمه ها در رو باز کرد!
خدمه:سلام بانوی من خیلی خوش اومدین! لطفا بفرمایید داخل!(مهربون)
_ممنون(لبخند)
وارد مزون سلطنتی شدم تقریبا جای بزرگی بود! و خیلی زیبا البته شاید برای من که خودم لباس طراحی میکنم گاهی می میدوزم زیبا باشه!
رفتم جلو تر که دیدم یه خانم زیبا که بهش میخوره ۲۵ یا ۲۷ سالش باشه داره میاد طرفم اومد تعظیم کرد و گفت
الیزا:خوش اومدین بانوی من! من الیزا هستم خیاط سطوتی مزون! از دیدنتون خوشبختم!(مهربون)
_سلام الیزا منم ات هستم! منم از دیدنت خوشحالم(خنده)
الیزا:خب بانوی من لطفا بشینین!
نشستیم روی مبل
الیزا:خیاط قبلی به دلایلی موفق نشد بیاد! و خب لباستون رو کامل کنه ولی قول میدم خودم تا فردا شب بهتون تحویل بدم! فقط برای اطمینان گفتم که بیاید تا دوباره طرح هایی که داده بودین بدوزم رو مرور کنیم!(لبخند)
_باشه حتما خوشحال میشم!(لبخند)
دقیقا همون طرح هایی که بهش داده بودم رو بهم نشون داد حدود ۵ دقیقه بعد کارمون تموم شد!
الیزا:راستی بانوی من! لباس تنتون عالیه! از خدمتکارا شنیده بودم خودتون لباس هاتون طراحی میکنید!
_(خنده)ممنون نظر لطفته! خب لباس های سبک الان به نظرم به شخصیت من نمیخوره برای همین خودم از ۱۲ سالگی به بعد همه لباس هامو طراحی کردم!
الیزا:بانو شما واقعن ذهن بازی دارین!
_ممنون(خنده)
_الیزا من دوتا لباس دیگه هم طراحی کردم میخوام این هارو هم تا هفته بعد برام آماده کنی!
الیزا:البته چرا که نه!
_(در گوش الیزا میگه) البته برای خودم نه برای خدمتکار که نه برای دوست خوبم چریونگ ! دوست دارم خوشحالش کنم(لبخند)
الیزا:باعث افتخارمه!
بعد از اینکه کارمون تموم شد با الیزا خدافظی کردیم و از مزون خارج شدیم!
_خب چریونگ جونم مقصد بعدی کجاست!؟
¥خب بانو تبق چیزی که توی لیست نوشته شده باید بریم به ....
ببخشید دیر شد ویس باهام لج کرده بود پارت آپ نمیشد🍪🤎
۱.۶k
۰۹ دی ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.